پارت ۹۱ رمان سفر عشق
#پارت_۹۱ #رمان_سفر_عشق
حامی یه دفعه اخم کرد:چرا سر هلیا داد زدی؟
راستین:فکر نمیکردم عموش باشی فکر میکردم دوست پ..
قبل اینکه حرفش کامل بشه داد زدم:بسه
اومد طرفم و گفت:هلیا من..
من:بیرون
راستین:هل...
دادزدم:گمشو بیرون
راستین سرشو انداخت پایین و رفت بیرون
حامی:انقد خشن بودنم خوب نیس
عصبی نگاش کردم که دستاشو برد بالا
حامی:گردن من از مو نازک تره
خندیدم به حرفش
اومد سمتم و گونمو بوسید:آ قربون خندت هلی گلی
من:عه باز گفت هلی گلی
دماغمو گاز گرفت:هلی گلی منی
دماغمو مالوندم
حامی:من میرم خونتون از فرودگاه یه راست اومدم اینجا
من:باشه برو منم زود میام
خدافظی کرد و رفت نشستم پشت میز در زدن
من:بفرمایید
سرم پایین بود و داشتم پرونده مریض رو میخوندم
یه دفعه کسی بغلم کرد و گذاشتم رو میز
من:هیییییییع
راستین بود
من:برو بیرون مریض دارم
راستین:مریض نداری
من:راستین
سرشو برد زیر گلوم:جاااان
صداش خمار شده بود
من:برو بیرون قهرم باهات
راستین:معذرت میخام دیگه عشقم
من:قهرم
راستین:هلیای من
من:سکوت
راستین:ناراحت میشما
من:خیل خب بخشیدم
محکم گونمو بوسید:ای قربونت برم من زندگیم
من:خدانکنه ولم کن حالا میخام برم خونه
راستین:منم میام
من:ولم کن خب
راستین:نچ
من:عه
سرشو آورد نزدیک و تو فاصله چند سانتی از لبم زمزمه کرد:آره
لبمو بین لباش گرفت و شروع کرد بوسیدن دستامو رو شونه هاش گذاشتم و همراهیش کردم
بعد از یه دل سیر بوسیدن همدیگه راستین ولم کرد و رفت لباس عوض کنه بریم خونه ما منم روپوشمو در آوردم و مانتومو پوشیدم کیف و وسایلمو برداشتم و در مطب رو قفل کردم با راستین از بیمارستان خارج شدیم و سوار ماشینش شدیم
راستین:تلافی میکنم
من:چیو
راستین:نگفتی عمو کم سن و سال داری
خندیدم
راستین:بخند گریتم میبینم #الین
داشتم با رایین فرنی شو میدادم که زنگ در رو زدن رایین رو که دور دهنش همه فرنی بود رو بغل کردم و رفتم درو باز کردم السا بود و راشا که دوقلو ها بغلشون بود
من:سلام خوش اومدین
اومدن تو آیسان و آیسل رو بوسیدم رنگ چشاشون شبیه راشا بود فقط روشنتر
السا آیسل رو گذاشت رو تشک رایین
السا:اوف خسته شدم از بس بغلشون کردم
راشا:خانوم به دخترای بابا نگو خسته کننده
السا:خستم میکنن دیگه
راشا:خوبه آیسان همش بغل منه
من:ای بابا بسه دیگه
رایین رو بردم آشپزخونه دهنشو شستم برگشتم پیششون
آیسل داشت با عروسکای رایین بازی کرد آیسان هم بغل راشا خابش برده بود
تشک رایین رو گذاشتم رو کاناپه
من:راشا بزارش
آیسان رو گذاشت
من:خب چه خبرا
السا:مامان میخاد الیاس رو دوماد کنه
من:چه خوب کیو میخاد بگیره
السا:خاهر شوهر تورو
من:رسا رو؟
السا:آره
حامی یه دفعه اخم کرد:چرا سر هلیا داد زدی؟
راستین:فکر نمیکردم عموش باشی فکر میکردم دوست پ..
قبل اینکه حرفش کامل بشه داد زدم:بسه
اومد طرفم و گفت:هلیا من..
من:بیرون
راستین:هل...
دادزدم:گمشو بیرون
راستین سرشو انداخت پایین و رفت بیرون
حامی:انقد خشن بودنم خوب نیس
عصبی نگاش کردم که دستاشو برد بالا
حامی:گردن من از مو نازک تره
خندیدم به حرفش
اومد سمتم و گونمو بوسید:آ قربون خندت هلی گلی
من:عه باز گفت هلی گلی
دماغمو گاز گرفت:هلی گلی منی
دماغمو مالوندم
حامی:من میرم خونتون از فرودگاه یه راست اومدم اینجا
من:باشه برو منم زود میام
خدافظی کرد و رفت نشستم پشت میز در زدن
من:بفرمایید
سرم پایین بود و داشتم پرونده مریض رو میخوندم
یه دفعه کسی بغلم کرد و گذاشتم رو میز
من:هیییییییع
راستین بود
من:برو بیرون مریض دارم
راستین:مریض نداری
من:راستین
سرشو برد زیر گلوم:جاااان
صداش خمار شده بود
من:برو بیرون قهرم باهات
راستین:معذرت میخام دیگه عشقم
من:قهرم
راستین:هلیای من
من:سکوت
راستین:ناراحت میشما
من:خیل خب بخشیدم
محکم گونمو بوسید:ای قربونت برم من زندگیم
من:خدانکنه ولم کن حالا میخام برم خونه
راستین:منم میام
من:ولم کن خب
راستین:نچ
من:عه
سرشو آورد نزدیک و تو فاصله چند سانتی از لبم زمزمه کرد:آره
لبمو بین لباش گرفت و شروع کرد بوسیدن دستامو رو شونه هاش گذاشتم و همراهیش کردم
بعد از یه دل سیر بوسیدن همدیگه راستین ولم کرد و رفت لباس عوض کنه بریم خونه ما منم روپوشمو در آوردم و مانتومو پوشیدم کیف و وسایلمو برداشتم و در مطب رو قفل کردم با راستین از بیمارستان خارج شدیم و سوار ماشینش شدیم
راستین:تلافی میکنم
من:چیو
راستین:نگفتی عمو کم سن و سال داری
خندیدم
راستین:بخند گریتم میبینم #الین
داشتم با رایین فرنی شو میدادم که زنگ در رو زدن رایین رو که دور دهنش همه فرنی بود رو بغل کردم و رفتم درو باز کردم السا بود و راشا که دوقلو ها بغلشون بود
من:سلام خوش اومدین
اومدن تو آیسان و آیسل رو بوسیدم رنگ چشاشون شبیه راشا بود فقط روشنتر
السا آیسل رو گذاشت رو تشک رایین
السا:اوف خسته شدم از بس بغلشون کردم
راشا:خانوم به دخترای بابا نگو خسته کننده
السا:خستم میکنن دیگه
راشا:خوبه آیسان همش بغل منه
من:ای بابا بسه دیگه
رایین رو بردم آشپزخونه دهنشو شستم برگشتم پیششون
آیسل داشت با عروسکای رایین بازی کرد آیسان هم بغل راشا خابش برده بود
تشک رایین رو گذاشتم رو کاناپه
من:راشا بزارش
آیسان رو گذاشت
من:خب چه خبرا
السا:مامان میخاد الیاس رو دوماد کنه
من:چه خوب کیو میخاد بگیره
السا:خاهر شوهر تورو
من:رسا رو؟
السا:آره
۱۳.۵k
۰۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.