Pt39
Pt39
کوک:ما درستش میکنیم خاله این بچه هام مثل مان خ.ک:باشه اون دوتا وارد سالن شدن و با بچه هایع زیادی مواجح شدن همون لحظه چشمشون به پسر بچه یک ساله ای خورد سوفیا:کوک ببینش همین قدر بودیم کوک به سمت پسر بچه کوک:سلام کوچولو سوفیا جلو پسر بچه نشست و موهاش رو نوازش کرد که دختر بچه مو خرگوشی از پشت سرش پسر بچه اومد بیرون و جیغ زد یعنی بهش دست نزنم سوفیا رفت عقب سوفیا:سلام دختر کوچولو اخمی کرد که کوک خنده ای کرد کوک:این دوتا مثل مان عزیزم تو همینقدر رو من حساس بودی سوفیا:واقعا پس از همون موقع عاشقت بودم کوک:تو چه میدونی من عاشقت شدم تو اندازه نخود بودی سوفیا:چی نخود تو فکر کردی چرا با وجود اون همه پسر سمت تو اومدم کوک:خوشگل بودم کوک خنده ای کرد که مساوی شد با مشت خوردنش سوفیا:نخیرم هیچم اینطور نیست کوک:باشه عزیزم کوک نزدیک دخترک شد و صورتش رو نزدیک صورتش گرفت سوفیا دستش رو رو شکمش کشید کوک نگاهی به شکم گرد دخترکش که حالا توش یه نی نی بود دست کشید و دوباره به صورت عشقش نگاه کرد کوک:ولی باید قبول کنی من بودم که عاشقت شدم سوفیا:یا.... سوفیا خواست حرف بزنه که پسرک لباشو محکم بوسید تا حرف نزنه بعد شروع کرد مک زدن لباش کوک:اعتراض نداریم سوفیا لبخندی زد و دستاشو دور گردن همسرش انداخت و لباشو بوسید با صدا از هم جدا شدن کوک:بریم تا اینجارو مال خودمون کنیم سوفیا:بریم
اون دوتا تو یه هفته اون پرورشگاه رو درست کردن دیواراشو رنگ زدن شکم سوفیا بزرگتر میشد و کارا براش سنگین بود پس کوک کارگر گرفت و اتاقی که اون دوتا توش بودن رو رنگ میزد نقاشی میکرد سوفیا وارد اون اتاق شد یه قسمت از دیوار رو برداشت کوک:عشقم زیاد واینستا سوفیا:خوبم عزیزم سوفیا یه قلمو برداشت و به سمت دیوار رفت نقاشی کشید همون موقع صدا گریه بچه اومد سوفیا نقاشی رو ول کرد و به سمت صدا رفت که دختر کوچولویی رو دید که بهش میخورد تازه میتونه راه بره سوفیا:تو چرا اینجایی
کوک:ما درستش میکنیم خاله این بچه هام مثل مان خ.ک:باشه اون دوتا وارد سالن شدن و با بچه هایع زیادی مواجح شدن همون لحظه چشمشون به پسر بچه یک ساله ای خورد سوفیا:کوک ببینش همین قدر بودیم کوک به سمت پسر بچه کوک:سلام کوچولو سوفیا جلو پسر بچه نشست و موهاش رو نوازش کرد که دختر بچه مو خرگوشی از پشت سرش پسر بچه اومد بیرون و جیغ زد یعنی بهش دست نزنم سوفیا رفت عقب سوفیا:سلام دختر کوچولو اخمی کرد که کوک خنده ای کرد کوک:این دوتا مثل مان عزیزم تو همینقدر رو من حساس بودی سوفیا:واقعا پس از همون موقع عاشقت بودم کوک:تو چه میدونی من عاشقت شدم تو اندازه نخود بودی سوفیا:چی نخود تو فکر کردی چرا با وجود اون همه پسر سمت تو اومدم کوک:خوشگل بودم کوک خنده ای کرد که مساوی شد با مشت خوردنش سوفیا:نخیرم هیچم اینطور نیست کوک:باشه عزیزم کوک نزدیک دخترک شد و صورتش رو نزدیک صورتش گرفت سوفیا دستش رو رو شکمش کشید کوک نگاهی به شکم گرد دخترکش که حالا توش یه نی نی بود دست کشید و دوباره به صورت عشقش نگاه کرد کوک:ولی باید قبول کنی من بودم که عاشقت شدم سوفیا:یا.... سوفیا خواست حرف بزنه که پسرک لباشو محکم بوسید تا حرف نزنه بعد شروع کرد مک زدن لباش کوک:اعتراض نداریم سوفیا لبخندی زد و دستاشو دور گردن همسرش انداخت و لباشو بوسید با صدا از هم جدا شدن کوک:بریم تا اینجارو مال خودمون کنیم سوفیا:بریم
اون دوتا تو یه هفته اون پرورشگاه رو درست کردن دیواراشو رنگ زدن شکم سوفیا بزرگتر میشد و کارا براش سنگین بود پس کوک کارگر گرفت و اتاقی که اون دوتا توش بودن رو رنگ میزد نقاشی میکرد سوفیا وارد اون اتاق شد یه قسمت از دیوار رو برداشت کوک:عشقم زیاد واینستا سوفیا:خوبم عزیزم سوفیا یه قلمو برداشت و به سمت دیوار رفت نقاشی کشید همون موقع صدا گریه بچه اومد سوفیا نقاشی رو ول کرد و به سمت صدا رفت که دختر کوچولویی رو دید که بهش میخورد تازه میتونه راه بره سوفیا:تو چرا اینجایی
۱۲.۵k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.