Pt40
Pt40
سوفیا دختر کوچولو رو تو بغلش گرفت و نوازش کرد از در رفت بیرون همون موقع کوک از اتاق بیرون اومد و با دیدن سوفیا و یه دختر بچه لبخندی زد کوک:مامانی سوفیا با دیدن کوک و حرفش خنده ای کرد و به سمت پسرک رفت کوک:این خانوم کوچولو کیه سوفیا:یه گوشه داشت گریه میکرد منم آوردمش همون موقع خانوم کیم اومد و بغلش کرد بردش تا بخوابونش سوفیا:اووو کوک دلم براشون میسوزه چطوری میتونن بچه هاشونو ول کنن اینجا معمولا بیشتریا آینده ای ندارن کوک:مام مثل همینا بودیم همه به دلایلی مجبورن همون موقع بچه لگدی به شکم سوفیا زد که ناله بلندی کرد کوک:سوفیا چیشد عزیزم سوفیا:ف فکر کنم بچه حسودیش شده مامانش بچه دیگه ایو بغل کرده کوک:قربونش برم کوک دستشو رو شکم سوفیا کشید و رو صندلی نشوندش
چند ماه بعد
خانوم کیم بخاطر مریضی فوت کرد و اون پرورشگاه حالا زیر دسته کوکه و کوک مدیر اونجاست و اون دوتا صاحب یه دختر کوچولو به اسم سویان شدن اون بچه الان هشت ماهشه توری که اون دوتا جونشون برا دختر کوچولوشون در میره خیلی شیرینه یه اتاقک برایه بچه هایه زیر یک سال درست کردن تا اونجا راحت باشن سوفیا به همراه دخترکش وارد اتاقک شد و رو زمین نشست دختر کوچولوشو رو زمین نشوند که با دیدن بچه ها ترسید و خودشو تو بغل سوفیا انداخت سوفیا:نترس دخترم اینا کاریت ندارن دوستن همون موقع دخترک متوجه پسربچه شیطونی که میخواست بیاد تو شد اون بچه دو سالش بود اسباب بازی مرد آهنیش تو دستش بود یواشکی اومد تو که سویان با دیدن پسر بچه خندید پسر بچه برا سویان شکلک در میاورد و سویان میخندید که سوفیا متوجه پسر بچه شد سوفیا:مینهو تو اینجا چیکار میکنی مینهو پسره با نمک و شیرینی بود در این حال خوشگل بود سویان به پا مامانش زد و به پسر کوچولو اشاره کرد سوفیا:بیا تو پسرم مینهو تاتی تاتی اومد مینهو:اشم ت چی ه سوفیا:اسمش سویانه مینهو:ب ام باجی می....تو...نه سوفیا:آره عزیزم مینهو جلو سویان نشست که سویان دماغ مینهو رو کشید سوفیا خنده ای کرد و به اون دوتا شیرینک رو به روش نگاه کرد که سوفیا چشم چرخوند و کوک رو دید کوک:وایی اینجا چخبره سوفیا:مثل اینکه دخترمون از یکی خوشش اومده کوک:جدی سویان با دیدن باباش ذوق کرد که از چشم پسر بچه دور نموند و زل زد بهش کوک:جانم کوک کنار سوفیا نشست سویان رو بغل کرد کوک:از دختر من خوشت اومده مینهو لپاش گل انداخت سوفیا:عزیزم مینهو:میجه بدلش تونم کوک:چرا که نه مینهو سویان رو تو بغلش گرفت مینهو:ملاگبشم عمو اونا دو تا بهم نگاهی کردن و بوسه ای رو لبا هم زدن و
پایان.....
سوفیا دختر کوچولو رو تو بغلش گرفت و نوازش کرد از در رفت بیرون همون موقع کوک از اتاق بیرون اومد و با دیدن سوفیا و یه دختر بچه لبخندی زد کوک:مامانی سوفیا با دیدن کوک و حرفش خنده ای کرد و به سمت پسرک رفت کوک:این خانوم کوچولو کیه سوفیا:یه گوشه داشت گریه میکرد منم آوردمش همون موقع خانوم کیم اومد و بغلش کرد بردش تا بخوابونش سوفیا:اووو کوک دلم براشون میسوزه چطوری میتونن بچه هاشونو ول کنن اینجا معمولا بیشتریا آینده ای ندارن کوک:مام مثل همینا بودیم همه به دلایلی مجبورن همون موقع بچه لگدی به شکم سوفیا زد که ناله بلندی کرد کوک:سوفیا چیشد عزیزم سوفیا:ف فکر کنم بچه حسودیش شده مامانش بچه دیگه ایو بغل کرده کوک:قربونش برم کوک دستشو رو شکم سوفیا کشید و رو صندلی نشوندش
چند ماه بعد
خانوم کیم بخاطر مریضی فوت کرد و اون پرورشگاه حالا زیر دسته کوکه و کوک مدیر اونجاست و اون دوتا صاحب یه دختر کوچولو به اسم سویان شدن اون بچه الان هشت ماهشه توری که اون دوتا جونشون برا دختر کوچولوشون در میره خیلی شیرینه یه اتاقک برایه بچه هایه زیر یک سال درست کردن تا اونجا راحت باشن سوفیا به همراه دخترکش وارد اتاقک شد و رو زمین نشست دختر کوچولوشو رو زمین نشوند که با دیدن بچه ها ترسید و خودشو تو بغل سوفیا انداخت سوفیا:نترس دخترم اینا کاریت ندارن دوستن همون موقع دخترک متوجه پسربچه شیطونی که میخواست بیاد تو شد اون بچه دو سالش بود اسباب بازی مرد آهنیش تو دستش بود یواشکی اومد تو که سویان با دیدن پسر بچه خندید پسر بچه برا سویان شکلک در میاورد و سویان میخندید که سوفیا متوجه پسر بچه شد سوفیا:مینهو تو اینجا چیکار میکنی مینهو پسره با نمک و شیرینی بود در این حال خوشگل بود سویان به پا مامانش زد و به پسر کوچولو اشاره کرد سوفیا:بیا تو پسرم مینهو تاتی تاتی اومد مینهو:اشم ت چی ه سوفیا:اسمش سویانه مینهو:ب ام باجی می....تو...نه سوفیا:آره عزیزم مینهو جلو سویان نشست که سویان دماغ مینهو رو کشید سوفیا خنده ای کرد و به اون دوتا شیرینک رو به روش نگاه کرد که سوفیا چشم چرخوند و کوک رو دید کوک:وایی اینجا چخبره سوفیا:مثل اینکه دخترمون از یکی خوشش اومده کوک:جدی سویان با دیدن باباش ذوق کرد که از چشم پسر بچه دور نموند و زل زد بهش کوک:جانم کوک کنار سوفیا نشست سویان رو بغل کرد کوک:از دختر من خوشت اومده مینهو لپاش گل انداخت سوفیا:عزیزم مینهو:میجه بدلش تونم کوک:چرا که نه مینهو سویان رو تو بغلش گرفت مینهو:ملاگبشم عمو اونا دو تا بهم نگاهی کردن و بوسه ای رو لبا هم زدن و
پایان.....
۱۳.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.