Pt37
Pt37
خانوم کیم رفت بیرون و کوک لبا دخترکش رو بوسید کوک:دورت بگردم دخترک رو تو بغلش گرفت و با تمام وجود عطر بدنشو حس کرد دخترک هم همینطور سرش رو رو شونه کوک چسبوند و کمرش رو نوازش میکرد که دستش درد گرفت و آخش در اومد کوک با نگرانی از دخترک جدا شد کوک:چیشد سوفیام سوفیا:دستم کوک:ببخش نباید زیاد فشار میاوردم سوفیا لبخند شیرینی زد و لب کوک رو بوسید کوک همراهی کرد صورت دخترک رو تو دستش گرفت و لباش رو مک میزد سوفیا کنارش رو کمی نگاه کرد از اونور شیشه دوباره چهره اون مرتیکه رو دید از کوک جدا شد سوفیا:کوک کوک:چیشد سوفیا:اونجا وقتی نگاه کرد کسی اونجا نبود کوک:چیزی نیست عشقم سوفیا:رفت کوک:چی رفت عزیزم سوفیا:ناپدریم سوفیا خودشو تو بغل کوک قایم کرد سوفیا:میترسم کوک:هیچی نیست عشقم نترس من اینجام کوک کمی نزدیک شد و سوفیا رو تو بغلش گذاشت سرمی که بهش وصل بود بهش چیزی وصل نبود پس راحت بود کوک:تو فقط اراده کن شده خونش رو میریزم سوفیا:نمیخوام فقط از زندگیم بره کوک:محوش میکنم باید تاوان پس بده دخترکم رو به این روز انداخت سوفیا:اون منو بگیره میکشتم کوک کوک:هیش قرار نیست دستش بهت بخوره من اینجام
فلش بک به چند دقیقه بعد
دخترک خوابید و پسرک روش پتو انداخت بلند شد رفت خونه اونو به خاله سپرد رفت حموم بعد از حموم لباس شیکی پوشید یه تیشرت مشکی با شلوار بگ مشکی موهاش هم مرتب کرد قبل رفتن به بیمارستان رفت به سمت خونه اون یارو زنگ در رو زد فق منتظر بود در و باز کنه در و باز کرد با دیدن ناپدری سوفیا رنگ نگاهش کاملا عوض شد حمله ور شد تا میخورد اون مرد رو زد کوک:نگفته بودم سمت سوفیا پیدات نشه عوضی هان پ.س:من کاری نکردم کوک:خفه شو کاری نکردی هان اون بخاطر تو تصادف کرد کوک با مشتاش صورت اون مرتیکه رو له کرد و لگدی به شکمش زد پ.س:من هیچکارم آقا پدرت بهم پول داد من با اون دختر کاری نداشتم کوک:همون پول رو ده برابر بهت میدم فقط گورتو از این کشور گم کن پ.س:چشم آقا
خانوم کیم رفت بیرون و کوک لبا دخترکش رو بوسید کوک:دورت بگردم دخترک رو تو بغلش گرفت و با تمام وجود عطر بدنشو حس کرد دخترک هم همینطور سرش رو رو شونه کوک چسبوند و کمرش رو نوازش میکرد که دستش درد گرفت و آخش در اومد کوک با نگرانی از دخترک جدا شد کوک:چیشد سوفیام سوفیا:دستم کوک:ببخش نباید زیاد فشار میاوردم سوفیا لبخند شیرینی زد و لب کوک رو بوسید کوک همراهی کرد صورت دخترک رو تو دستش گرفت و لباش رو مک میزد سوفیا کنارش رو کمی نگاه کرد از اونور شیشه دوباره چهره اون مرتیکه رو دید از کوک جدا شد سوفیا:کوک کوک:چیشد سوفیا:اونجا وقتی نگاه کرد کسی اونجا نبود کوک:چیزی نیست عشقم سوفیا:رفت کوک:چی رفت عزیزم سوفیا:ناپدریم سوفیا خودشو تو بغل کوک قایم کرد سوفیا:میترسم کوک:هیچی نیست عشقم نترس من اینجام کوک کمی نزدیک شد و سوفیا رو تو بغلش گذاشت سرمی که بهش وصل بود بهش چیزی وصل نبود پس راحت بود کوک:تو فقط اراده کن شده خونش رو میریزم سوفیا:نمیخوام فقط از زندگیم بره کوک:محوش میکنم باید تاوان پس بده دخترکم رو به این روز انداخت سوفیا:اون منو بگیره میکشتم کوک کوک:هیش قرار نیست دستش بهت بخوره من اینجام
فلش بک به چند دقیقه بعد
دخترک خوابید و پسرک روش پتو انداخت بلند شد رفت خونه اونو به خاله سپرد رفت حموم بعد از حموم لباس شیکی پوشید یه تیشرت مشکی با شلوار بگ مشکی موهاش هم مرتب کرد قبل رفتن به بیمارستان رفت به سمت خونه اون یارو زنگ در رو زد فق منتظر بود در و باز کنه در و باز کرد با دیدن ناپدری سوفیا رنگ نگاهش کاملا عوض شد حمله ور شد تا میخورد اون مرد رو زد کوک:نگفته بودم سمت سوفیا پیدات نشه عوضی هان پ.س:من کاری نکردم کوک:خفه شو کاری نکردی هان اون بخاطر تو تصادف کرد کوک با مشتاش صورت اون مرتیکه رو له کرد و لگدی به شکمش زد پ.س:من هیچکارم آقا پدرت بهم پول داد من با اون دختر کاری نداشتم کوک:همون پول رو ده برابر بهت میدم فقط گورتو از این کشور گم کن پ.س:چشم آقا
۱۲.۲k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.