تبهکارقهرمان

#تبهکار_قهرمان...
پارت⁴
.
.
.
.
من الان کجام اینجا چه اتفاقی افتاده..
آخ چقدر سرم درد میکنه!

وایسا اینجا همون کوچس که اون چیز سبز رنگ..
وایسا چرا همه جا سبزه؟
چرا دستام سبزه؟؟
آینه.. آره یه آینه ی شکسته همیشه ته کیفم هست.
چرا انقدر ناخونام بلند شده وکار کردن باهاش سخته
اینه کو اینه.. من چرا انقدر سبزممم
اون چیز سبز کو فقط یادم میاد میخواستم اونو بر دارم که دیگه نمیدونم چیشد..
الان من چیکار کنم با این قیافه..

تو همین فکرا بودم که ناگهان صداهای عجیبی به گوشم می‌رسید.. صداهای چند نفر ولی اینا صداهای عادی نبودن!.

صداهای ترکیبی از خنده های شیطانی صدای فریاد و التماس..

داشتم از شدت کنجکاوی میمردم، اونجا داره چه اتفاقی میوفته..


آروم آروم طوری که کسی متوجه نشه به طرف سمت کوچه حرکت میکردم که...

ناگهان از دیدن چهره های آشنا بدنم خشک شد.!

دگر نمی‌توانستم تکان بخورم..
دگر نمیتوانم حرف بزنم و
دگر نمیتوانم خودم را کنترل کنم و
اشک های ناخواسته از چشمانم سرازیر شد....

مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
دیدگاه ها (۱۶)

#تبهکار_قهرمان... پارت5. . . . اونا.. اونا همون تبهکارهایی ه...

#تبهکار_قهرمان...پارت6....که یهو بزرگ ترین و ترسناک ترینشون ...

#تبهکار_قهرمان...پارت ³....هوف بلاخره رسیدم خونه که یهو صاحب...

#تبهکار_قهرمان... پارت². . . . خب بی ادبیه خودم رو معرفی نکن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط