تبهکارقهرمان
#تبهکار_قهرمان...
پارت6
.
.
.
.
که یهو بزرگ ترین و ترسناک ترینشون دستی بر من دراز کرد و چونه ام را گرفت،
الآننن چونم میترکه با این قدرتی که این داره.
و شروع کرد به حرف زدن:
<< تو دیگه کی هستی؟ چرا ما تا الان تورو پیدا نکردیم؟! >>
داره ازم سوال می پرسه. من باید چی بگم؟؟
اگه التماس کنم منو ول میکنن؟
تبهکار رو بر میگردونه و رویش را به سمت تبهکار دیگه بر میگردونه و میگه "حالا"!
منظورش از حالا چیه. یعنی چه اتفاقی برای من میوفته؟؟
آخ. چرا دنیا داره میچرخه. چرا چشمام سیاهی میبینه!
...
اینجا.. اینجا کجاست؟
چرا من به یک صندلی بسته شدم؟
آخ. چقدر سرم درد میکنه
این چه اتاقیه. اینجا چرا پر از لوازم شکنجس؟
یعنی قراره شکنجه شم؟
وای.. چرا انقدر اینجا بو خون میاد؟
چقدر قبل من اینجا شکنجه شدن؟
هر لحظه که بیشتر فکر میکردم افکار ترسناکتری به سراغ من می آمد!
شاید دیگر فکر کردن کافی بود.
با صدای در به خودم امدم و رشته ی افکارم پاره شد، سپس با چهره ای عجیب و ناآشنا برخورد کردم.
این دگر کیست من الان باید چه کنم؟.
آن فرد صورتی دراز و به سفیدی گچ و لکه های سیاه رنگی درون خود داشت قدش حدود 3 متر میرسید و انگشتان به شدت کشیده داشت..
رو به روی من ایستاد و شروع به حرف زدن کرد.
صدایی عجیب داشت، صدایی نازک و گوش خراش!
با حرفی که زد بدنم به لرز آمد! ترس وجودم را فرا گرفته بود!
او ادامه داد: ...
مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
پارت6
.
.
.
.
که یهو بزرگ ترین و ترسناک ترینشون دستی بر من دراز کرد و چونه ام را گرفت،
الآننن چونم میترکه با این قدرتی که این داره.
و شروع کرد به حرف زدن:
<< تو دیگه کی هستی؟ چرا ما تا الان تورو پیدا نکردیم؟! >>
داره ازم سوال می پرسه. من باید چی بگم؟؟
اگه التماس کنم منو ول میکنن؟
تبهکار رو بر میگردونه و رویش را به سمت تبهکار دیگه بر میگردونه و میگه "حالا"!
منظورش از حالا چیه. یعنی چه اتفاقی برای من میوفته؟؟
آخ. چرا دنیا داره میچرخه. چرا چشمام سیاهی میبینه!
...
اینجا.. اینجا کجاست؟
چرا من به یک صندلی بسته شدم؟
آخ. چقدر سرم درد میکنه
این چه اتاقیه. اینجا چرا پر از لوازم شکنجس؟
یعنی قراره شکنجه شم؟
وای.. چرا انقدر اینجا بو خون میاد؟
چقدر قبل من اینجا شکنجه شدن؟
هر لحظه که بیشتر فکر میکردم افکار ترسناکتری به سراغ من می آمد!
شاید دیگر فکر کردن کافی بود.
با صدای در به خودم امدم و رشته ی افکارم پاره شد، سپس با چهره ای عجیب و ناآشنا برخورد کردم.
این دگر کیست من الان باید چه کنم؟.
آن فرد صورتی دراز و به سفیدی گچ و لکه های سیاه رنگی درون خود داشت قدش حدود 3 متر میرسید و انگشتان به شدت کشیده داشت..
رو به روی من ایستاد و شروع به حرف زدن کرد.
صدایی عجیب داشت، صدایی نازک و گوش خراش!
با حرفی که زد بدنم به لرز آمد! ترس وجودم را فرا گرفته بود!
او ادامه داد: ...
مایل به ادامه؟
https://wisgoon.com/deku22
- ۹.۸k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط