دلهره
# دلهره
part 35
ویو نوئل
خسته شده بودم زمان از دستم در رفته بود
سرمو به دیوار تکیه داده بودم و به گوشه ای از اتاق زل زده بودم
چرا پس خبری ازش نیست
دیگه امیدمو از دست داده بودم اهی کشیدم
که همون موقع در باز شد بی تفاوت بهش همونجور نشسته بودم
_ بیا اینا رو بخور از صبح اینجایی حتما الا گرسنه ات شده
نوئل : باشه حالا میتونی بری
_ فعلا می خوام همینجا بمونم
نوئل : هر جور میلته
_ اتفاقی افتاده
نوئل : تو چرا یه دفعه عوض شدی جای دیگه شبیح یه هیولا نیست جسمت شبیه یه انسان شده
_ من این قدرتو دارم که به هر شکلی بیرون بیام
بعدشم فعلا چون نصف اون گردنبندو دارم راحت تر میتونم شبیح انسانا بشم
اگه تو هم لجبازی رو بزاری کنار دیگه کاملا به همون جسم خودم برمیگردم و مجبور نیستم که هی از انرژیم صرف همچین کار هایی استفاده کنم
نوئل : اما من مثل اون نیستم که تسلیم موجودی مثل تو شم
پس فکر نصف گردنبندو از ذهنت بیرون کن
بعدشم نگفتی نفر نهم کیه
_ چرا اینقدر کنجکاوی میکنی تو تا همین الا نشم همه ی بدبختیات سر این کنجاوی هات بوده
نوئل : حالا تو بگو
_ اون پیرزنه نزدیک امارت
به اندازه ی کافی عمر کرده بود دیگه بسش بود چه بهتر که حالا به منم کمک میکرد
نوئل : واقعا موجود بی رحمی هستی حتی به اونم رحم نکردی
_ بهتر از من میدونی که من تا همین الانشم به کسی که از من خبر داره رحم نکردم و همون موقع کشتمش
تا همین الانم که نکشتمش به این دلیل بود که چیزی به کسی نگفته بود و دهنشو بسته بود الا که دهن باز کرد باید مجازات میشد
نوئل : لابد نفر دهمم منم دیگه
_ نچ همچین تبری نیست من تو رو برای یه چیز دیگه میخوام تو برای اون کار حیفی
نوئل : چه کاری منظورت چیه ببینن واضح حرف بزن ببینم
اگه من نفر دهم نیستم پس اون کیه
_پزخنده ای میزنه
خودش داره با پای خودش میاد عجول نباش الا خودش میاد میفهمی
همین نزدیکی هاست
ویو نوئل
با این حرفش ترس تموم وجودمو برداشت یعنی اون کیه
کیه که داره با پای خودش میاد اینجا
یعنی اونم یه قربانی مثل منه که بی خبر از همه چیز پاشو میزاره اینجا
یا یکی که داره برای کمک به من میاد اما از بلایی که قراره سرش بیاد خبری نداره
وقتی بخودم اومدم خبری ازش نبود
میترسیدم نکنه باز یکی دیگه برای خود خووهی من جونشو از دست بده
یعنی برم و اون گردنبندو بهش بدم و خودمو تسلیم کنم شاید اونقدرا هم خطر ناک نباشه
حداقل دست بجنبونم قبل از اینکه اون برسه
به سمت در رفت و دستگیره ی در رو کشیدم
اما انگاری قفلش کرده بوده
چند بار صداش زدم
اما خبری ازش نبود دلم بدجور شور میزد نکنه اتفاقی افتاده باز
این بار محکم تر از قبل در زدم
که صداش به گوشم رسید
part 35
ویو نوئل
خسته شده بودم زمان از دستم در رفته بود
سرمو به دیوار تکیه داده بودم و به گوشه ای از اتاق زل زده بودم
چرا پس خبری ازش نیست
دیگه امیدمو از دست داده بودم اهی کشیدم
که همون موقع در باز شد بی تفاوت بهش همونجور نشسته بودم
_ بیا اینا رو بخور از صبح اینجایی حتما الا گرسنه ات شده
نوئل : باشه حالا میتونی بری
_ فعلا می خوام همینجا بمونم
نوئل : هر جور میلته
_ اتفاقی افتاده
نوئل : تو چرا یه دفعه عوض شدی جای دیگه شبیح یه هیولا نیست جسمت شبیه یه انسان شده
_ من این قدرتو دارم که به هر شکلی بیرون بیام
بعدشم فعلا چون نصف اون گردنبندو دارم راحت تر میتونم شبیح انسانا بشم
اگه تو هم لجبازی رو بزاری کنار دیگه کاملا به همون جسم خودم برمیگردم و مجبور نیستم که هی از انرژیم صرف همچین کار هایی استفاده کنم
نوئل : اما من مثل اون نیستم که تسلیم موجودی مثل تو شم
پس فکر نصف گردنبندو از ذهنت بیرون کن
بعدشم نگفتی نفر نهم کیه
_ چرا اینقدر کنجکاوی میکنی تو تا همین الا نشم همه ی بدبختیات سر این کنجاوی هات بوده
نوئل : حالا تو بگو
_ اون پیرزنه نزدیک امارت
به اندازه ی کافی عمر کرده بود دیگه بسش بود چه بهتر که حالا به منم کمک میکرد
نوئل : واقعا موجود بی رحمی هستی حتی به اونم رحم نکردی
_ بهتر از من میدونی که من تا همین الانشم به کسی که از من خبر داره رحم نکردم و همون موقع کشتمش
تا همین الانم که نکشتمش به این دلیل بود که چیزی به کسی نگفته بود و دهنشو بسته بود الا که دهن باز کرد باید مجازات میشد
نوئل : لابد نفر دهمم منم دیگه
_ نچ همچین تبری نیست من تو رو برای یه چیز دیگه میخوام تو برای اون کار حیفی
نوئل : چه کاری منظورت چیه ببینن واضح حرف بزن ببینم
اگه من نفر دهم نیستم پس اون کیه
_پزخنده ای میزنه
خودش داره با پای خودش میاد عجول نباش الا خودش میاد میفهمی
همین نزدیکی هاست
ویو نوئل
با این حرفش ترس تموم وجودمو برداشت یعنی اون کیه
کیه که داره با پای خودش میاد اینجا
یعنی اونم یه قربانی مثل منه که بی خبر از همه چیز پاشو میزاره اینجا
یا یکی که داره برای کمک به من میاد اما از بلایی که قراره سرش بیاد خبری نداره
وقتی بخودم اومدم خبری ازش نبود
میترسیدم نکنه باز یکی دیگه برای خود خووهی من جونشو از دست بده
یعنی برم و اون گردنبندو بهش بدم و خودمو تسلیم کنم شاید اونقدرا هم خطر ناک نباشه
حداقل دست بجنبونم قبل از اینکه اون برسه
به سمت در رفت و دستگیره ی در رو کشیدم
اما انگاری قفلش کرده بوده
چند بار صداش زدم
اما خبری ازش نبود دلم بدجور شور میزد نکنه اتفاقی افتاده باز
این بار محکم تر از قبل در زدم
که صداش به گوشم رسید
۶.۸k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.