پارت
پارت۵
بالاخره امتحانات هم تموم شد و تابستون اومد
ماکیا تابستون و دوست داشت چون پدرش خونه نمیومد
ماکیا به خوبی شغل پدرش و میدونست
درحالی که پدرومادرش فکر میکردن نمیدونه که مافیان
ماکیا توی یه خانواده مافیایی به دنیا اومده بود
خانواده پارک و جئون از بزرگترین مافیا ها بودن و دشمنان زیادی هم داشتن
قصد این دو خانواده فقط این بود تا دشمن مشترکشون کی وان و شکست بدن
ماکیا یه برادر بزرگ داشت که برادرش از وقتی که مدرک دانشگاهیش و گرفته به امریکا رفته و الان ۶ساله که به کره نیومده
ماکیا با خواهرش روی مبل نشسته بودن و حرف میزدن که پدر ماکیا اومد توی خونه
پدر/م:دخترا خانم لطفا یه لحظه به من گوش کنین
مایا:بله پدرجون
پدر/م:فردا شب خونه آقای جئون شریک عزیزم دعوتیم
مادر/م:چه خوب
پدر/م:ماکیا تو نمیای
ماکیا:چرا
پدر/م:تو نمیتونی بیای دختر باشه فردا میمونی توی خونه و جایی هم نمیری فهمیدی
ماکیا:بله پدر فهمیدم
پدر/م:خوبه که فهمیدی
ماکیا و مایا رفتن تو اتاقاشون
ماکیا خیلی ناراحت بود که پدرش انقدر فرق میذاره دلش گرفته بود اخه چرا نمیتونست بره اونم مثل خواهرش ادمه و دختر این خانواده اخه چرا همه انقدر باهاش بد بودن
مدت زیادی به برادرش زنگ نزده بود و دلش تنگ شده بود پس شماره برادرش و گرفت تا باهاش صحبت کنه
........................
بالاخره امتحانات هم تموم شد و تابستون اومد
ماکیا تابستون و دوست داشت چون پدرش خونه نمیومد
ماکیا به خوبی شغل پدرش و میدونست
درحالی که پدرومادرش فکر میکردن نمیدونه که مافیان
ماکیا توی یه خانواده مافیایی به دنیا اومده بود
خانواده پارک و جئون از بزرگترین مافیا ها بودن و دشمنان زیادی هم داشتن
قصد این دو خانواده فقط این بود تا دشمن مشترکشون کی وان و شکست بدن
ماکیا یه برادر بزرگ داشت که برادرش از وقتی که مدرک دانشگاهیش و گرفته به امریکا رفته و الان ۶ساله که به کره نیومده
ماکیا با خواهرش روی مبل نشسته بودن و حرف میزدن که پدر ماکیا اومد توی خونه
پدر/م:دخترا خانم لطفا یه لحظه به من گوش کنین
مایا:بله پدرجون
پدر/م:فردا شب خونه آقای جئون شریک عزیزم دعوتیم
مادر/م:چه خوب
پدر/م:ماکیا تو نمیای
ماکیا:چرا
پدر/م:تو نمیتونی بیای دختر باشه فردا میمونی توی خونه و جایی هم نمیری فهمیدی
ماکیا:بله پدر فهمیدم
پدر/م:خوبه که فهمیدی
ماکیا و مایا رفتن تو اتاقاشون
ماکیا خیلی ناراحت بود که پدرش انقدر فرق میذاره دلش گرفته بود اخه چرا نمیتونست بره اونم مثل خواهرش ادمه و دختر این خانواده اخه چرا همه انقدر باهاش بد بودن
مدت زیادی به برادرش زنگ نزده بود و دلش تنگ شده بود پس شماره برادرش و گرفت تا باهاش صحبت کنه
........................
- ۴.۰k
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط