پارت
پارت۳
پدر ماکیا و پدر جونگکوک باهم شریک بودن
ماکیا دختری شر و شیطون بود و البته مهربون
جونگکوک از دیدن دختری مثل ماکیا تعجب میکرد
اون درمورد ماکیا کلی تحقیق کرده بود و درمورد مشکلاتش به خوبی آگاه بود
و جای تعجب براش بود که چطور انقدر این دختر با وجود این مشکلات انقدر باهوش و پرانرژیه
همه نمراتش کامل بود و همیشه صدای خنده هاش توی کلاس میپیچید
توی راه رو با دوستش اجونگ راه میرفت
که دختری با ضربه به شونه اش زد و گفت
میجونگ:یا مگه کوری(داد)
ماکیا:ولی تو به من زدی
هیسو:ببینم تو بلد نیستی درست صحبت کنی نه
ماکیا:تو کی هستی که اینجوری با من حرف میزنی
میجونگ نزدیک ماکیا شد و با دشت روی شونش میزد و میگفت
میجونگ:تو هیچی نیستی فقط و فقط یه بازنده ای
ماکیا ساکت مونده بود ولی اشک توی چشماش حلقه زده بود
جونگکوک از اول شاهد این صحنه بود و وقتی حال ماکیا رو دید داد زد و گفت
جونگکوک:یا کیم میجونگ نظرت چیه درست رفتار کنی(داد)
میجونگ:استاد
جونگکوک:بسه دیگه میری دفتر معلما تا بیام خیلی وقته که میبینم قلدری میکنی
میجونگ:ولی
جونگکوک:زود برو(داد)
میجونگ سرش و پایین انداخت و رفت
جونگکوک:بقیتون هم برید متفرق بشید
همه از اونجا رفتن
اجونگ:خوبی
ماکیا:هان اره خوبم
اجونگ:بریم توی کلاس
ماکیا:او بریم
همینکه میخواست بره از هوش رفت
اجونگ:ماکیا ماکیا
جونگکوک:اجونگ برو دفتر معلما و به آقای لی بگو بره سر کلاس خودتم باش برگرد سر کلاس منم ماکیا رو میبرم درمانگاه مدرسه
اجونگ:چشم استاد
اجونگ رفت
و جونگکوک ماکیا رو بغل کرد و به درمانگاه مدرسه برد
دکتر درمانگاه براش یه سرم زد و گفت سوء تغذیه اس و مشکل خاصی نیست
جونگکوک به چهره ماکیا نگاه میکرد و همونجا کنارش موند
چون نگران بود که اتفاق دیگه ای نیوفته براش
جونگکوک مسئولیت مراقبت از ماکیا توی مدرسه رو برعهده داشت(بعدا میفهمید چرا)
.................
پدر ماکیا و پدر جونگکوک باهم شریک بودن
ماکیا دختری شر و شیطون بود و البته مهربون
جونگکوک از دیدن دختری مثل ماکیا تعجب میکرد
اون درمورد ماکیا کلی تحقیق کرده بود و درمورد مشکلاتش به خوبی آگاه بود
و جای تعجب براش بود که چطور انقدر این دختر با وجود این مشکلات انقدر باهوش و پرانرژیه
همه نمراتش کامل بود و همیشه صدای خنده هاش توی کلاس میپیچید
توی راه رو با دوستش اجونگ راه میرفت
که دختری با ضربه به شونه اش زد و گفت
میجونگ:یا مگه کوری(داد)
ماکیا:ولی تو به من زدی
هیسو:ببینم تو بلد نیستی درست صحبت کنی نه
ماکیا:تو کی هستی که اینجوری با من حرف میزنی
میجونگ نزدیک ماکیا شد و با دشت روی شونش میزد و میگفت
میجونگ:تو هیچی نیستی فقط و فقط یه بازنده ای
ماکیا ساکت مونده بود ولی اشک توی چشماش حلقه زده بود
جونگکوک از اول شاهد این صحنه بود و وقتی حال ماکیا رو دید داد زد و گفت
جونگکوک:یا کیم میجونگ نظرت چیه درست رفتار کنی(داد)
میجونگ:استاد
جونگکوک:بسه دیگه میری دفتر معلما تا بیام خیلی وقته که میبینم قلدری میکنی
میجونگ:ولی
جونگکوک:زود برو(داد)
میجونگ سرش و پایین انداخت و رفت
جونگکوک:بقیتون هم برید متفرق بشید
همه از اونجا رفتن
اجونگ:خوبی
ماکیا:هان اره خوبم
اجونگ:بریم توی کلاس
ماکیا:او بریم
همینکه میخواست بره از هوش رفت
اجونگ:ماکیا ماکیا
جونگکوک:اجونگ برو دفتر معلما و به آقای لی بگو بره سر کلاس خودتم باش برگرد سر کلاس منم ماکیا رو میبرم درمانگاه مدرسه
اجونگ:چشم استاد
اجونگ رفت
و جونگکوک ماکیا رو بغل کرد و به درمانگاه مدرسه برد
دکتر درمانگاه براش یه سرم زد و گفت سوء تغذیه اس و مشکل خاصی نیست
جونگکوک به چهره ماکیا نگاه میکرد و همونجا کنارش موند
چون نگران بود که اتفاق دیگه ای نیوفته براش
جونگکوک مسئولیت مراقبت از ماکیا توی مدرسه رو برعهده داشت(بعدا میفهمید چرا)
.................
- ۴.۰k
- ۱۳ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط