تک پارتی • از ...... پارک جیمین
ات
تو راه برگشت ب خونه بودم ایندفعه تصمیم گرفتم با ماشینم ب بوسان برم دیدن پدر و مادرم ی کم تنوع بد نبود نزدیکای یک شب بودو ی کم دیگه مونده بود تا ب سئول برسم
ک ی دفعه ی ماشین دیدم که رانندش دست تکون داد اوه شاید مزاحم باشه پس رد شدم اما ی دفعه وایسادم نمیدونم چرا ولی قلبم بهم گفت که برگردم ی لعنتی زیر لب گفتم و دنده عقب گرفتم من ک همه چیز م رو از دست دادم حالا شاید دزد بود شاید نیازمند از ماشین پیاده شدم و ب طرف همون ماشین رفتم کل ماشین با گل های قشنگی نقاشی شده بود و عقب ماشین پر گل بود ب نظر خفن میومد ک همونطور که ب ماشین نگاه میکردم
ات: کمکی از دستم بر میاد ؟
جیمین: آه خیلی ممنون که نگه داشتید راستش لاستیک پنچر شده و زاپاس ندارم
ات• با شنیدن صداش چشمام رو رو هم گذاشتم و با ترس سرم رو برگردوندم
خودش بود با دیدنم تعجب کرده بود
جیمین : ا ات
ات : اسمم
ی نفس عمیق کشید تا تعادلش رو حفظ کنه
اسمم رو ب زبونت نیار( ات : هه خدایا ممنونننننن منه لعنتی هر روز زجه میزدم یک بار دیگه فقط ی بار دیگه ببینمش اونوقت درست ظرف ی ماه ک فراموشش کردم قشنگ وسط راهم قرار دادیش لعنت ب مننننن ک انقد ضعیفممم چرا چرا دارم کمکش میکنم هه اون اون )
جیمین سری تکون داد
ات : میرم از تو ماشین وسایل برات بیارم تا لاستیکت رو عوض کنی
ات از صندوق عقب لاستیک رو در آورد ک.
جیمین: بزار کمکت کنم سنگینه
ات : لازم نکرده و با ی پوزخند صدا دار. ادامه داد کاری ک باهام کردی اونقدر قوی م کرده ک بتونم از پس این کار کوچیک برمیام
جیمین سرش رو پایین انداخت و پشت سر ات راه افتاد ب سمت ماشین ات بقیه وسایل رو آورد میدونست ک جیمین چیزی از ماشین نمیدونه پس دست ب کار شد و دستکش هاش رو دستش کرد
جیمین: میتونم انجام بدم
ات : میدونم تحمل کردنم سخته اما چند دقیقه دیگه تموم میشه
جیمین : نمیشه اینجا وایسم و
ات : میشه ساکت باشید
بعد از چند دقیقه سکوت مرگبار جیمین : حال حالت چطوره
ات : هه من عالیم اومممم( همونطور ک داشت با پیچ های ماشین ور میرفتم ادامه داد) خبببب بزار از زندگیم بهت بگم
وقتی نوزده سالم بود ی دوست پسر داشتم ک میشه گفت میپرستیدمش طوری ک منه لعنتی شب ها با ضربان قلب اون لعنتی میخوابیدم ولی میدونی چیشد ؟ اون با تنها دوست من بهم خیانت کرد و اولش گفتم میبخشمش اما خیلی خوش خیال بودم میدونی چرا چون بهم گفت ارزش اون بیشتر از منه چونننن اون قلبش سالمه و اما مال من نه چون اونطوری خجالت زده نمیشه ک زنش مریضه
خلاصه ک اون که باعث مردن روحم شده و اینی ک میبینی فقط جسممه آقای پارک تو سه ساله روح منو کشتی الان من بعد از سه سال فاکی ک نمیدونم چطور دووم آوردم دارم براش ماشینش رو تعمیر میکنم قشنگ بود داستانم نه ؟ خب اینم از این تموم شد
جیمین ب جاده خیره بود چیزی نمیگفت
جیمین: ات من
ات : خیلی فرق کردی یونا« دوست ات ک الان زنه جیمینه» خیلی خوب تغییرت داده آخه اون همیشه چیز های رنگی دوست داشت و نگاهی ب گل های توی ماشین انداخت ات: پس گل فروشی
جیمین : متاسفم برای اتفاق های ک افتاده
ات : متاسفی؟ اره متاسف باش اما برای خودت
جیمین : ممنون ک کمکم کردی سرده میخوای ی چایی بخوری
ات
من ک لح لح میزدم برای دیدنش پس ی کم بیشتر عیبی نداره
کنار هم رو ب جاده نشسته بودیم و چای ک تو دستم بود دست هامو گرم کرده بود خیره ب جیمین بودم چون این آخرین بار بود!
جیمین لبخندی زد و : خوشگلتر شدی
ات : حرف نزن بزار دارم نگات میکنم
جیمین چیزی نگفت و فقط ب ات نگاه میکرد
جیمین : بابت کاری ک برام کردی ممنونم ولی باید برم چون دخترم منتظرمه
ات: پس پدر شدی
جیمین : اوهوم
ات: اس اسمش رو بهم میگی ؟ البته اگه دوست داری
جیمین : آه اهم خب خب من اسمش رو اسمش رو
ات : اسمش رو چی
ادامه بخش بعدی 50تا کامنت
تو راه برگشت ب خونه بودم ایندفعه تصمیم گرفتم با ماشینم ب بوسان برم دیدن پدر و مادرم ی کم تنوع بد نبود نزدیکای یک شب بودو ی کم دیگه مونده بود تا ب سئول برسم
ک ی دفعه ی ماشین دیدم که رانندش دست تکون داد اوه شاید مزاحم باشه پس رد شدم اما ی دفعه وایسادم نمیدونم چرا ولی قلبم بهم گفت که برگردم ی لعنتی زیر لب گفتم و دنده عقب گرفتم من ک همه چیز م رو از دست دادم حالا شاید دزد بود شاید نیازمند از ماشین پیاده شدم و ب طرف همون ماشین رفتم کل ماشین با گل های قشنگی نقاشی شده بود و عقب ماشین پر گل بود ب نظر خفن میومد ک همونطور که ب ماشین نگاه میکردم
ات: کمکی از دستم بر میاد ؟
جیمین: آه خیلی ممنون که نگه داشتید راستش لاستیک پنچر شده و زاپاس ندارم
ات• با شنیدن صداش چشمام رو رو هم گذاشتم و با ترس سرم رو برگردوندم
خودش بود با دیدنم تعجب کرده بود
جیمین : ا ات
ات : اسمم
ی نفس عمیق کشید تا تعادلش رو حفظ کنه
اسمم رو ب زبونت نیار( ات : هه خدایا ممنونننننن منه لعنتی هر روز زجه میزدم یک بار دیگه فقط ی بار دیگه ببینمش اونوقت درست ظرف ی ماه ک فراموشش کردم قشنگ وسط راهم قرار دادیش لعنت ب مننننن ک انقد ضعیفممم چرا چرا دارم کمکش میکنم هه اون اون )
جیمین سری تکون داد
ات : میرم از تو ماشین وسایل برات بیارم تا لاستیکت رو عوض کنی
ات از صندوق عقب لاستیک رو در آورد ک.
جیمین: بزار کمکت کنم سنگینه
ات : لازم نکرده و با ی پوزخند صدا دار. ادامه داد کاری ک باهام کردی اونقدر قوی م کرده ک بتونم از پس این کار کوچیک برمیام
جیمین سرش رو پایین انداخت و پشت سر ات راه افتاد ب سمت ماشین ات بقیه وسایل رو آورد میدونست ک جیمین چیزی از ماشین نمیدونه پس دست ب کار شد و دستکش هاش رو دستش کرد
جیمین: میتونم انجام بدم
ات : میدونم تحمل کردنم سخته اما چند دقیقه دیگه تموم میشه
جیمین : نمیشه اینجا وایسم و
ات : میشه ساکت باشید
بعد از چند دقیقه سکوت مرگبار جیمین : حال حالت چطوره
ات : هه من عالیم اومممم( همونطور ک داشت با پیچ های ماشین ور میرفتم ادامه داد) خبببب بزار از زندگیم بهت بگم
وقتی نوزده سالم بود ی دوست پسر داشتم ک میشه گفت میپرستیدمش طوری ک منه لعنتی شب ها با ضربان قلب اون لعنتی میخوابیدم ولی میدونی چیشد ؟ اون با تنها دوست من بهم خیانت کرد و اولش گفتم میبخشمش اما خیلی خوش خیال بودم میدونی چرا چون بهم گفت ارزش اون بیشتر از منه چونننن اون قلبش سالمه و اما مال من نه چون اونطوری خجالت زده نمیشه ک زنش مریضه
خلاصه ک اون که باعث مردن روحم شده و اینی ک میبینی فقط جسممه آقای پارک تو سه ساله روح منو کشتی الان من بعد از سه سال فاکی ک نمیدونم چطور دووم آوردم دارم براش ماشینش رو تعمیر میکنم قشنگ بود داستانم نه ؟ خب اینم از این تموم شد
جیمین ب جاده خیره بود چیزی نمیگفت
جیمین: ات من
ات : خیلی فرق کردی یونا« دوست ات ک الان زنه جیمینه» خیلی خوب تغییرت داده آخه اون همیشه چیز های رنگی دوست داشت و نگاهی ب گل های توی ماشین انداخت ات: پس گل فروشی
جیمین : متاسفم برای اتفاق های ک افتاده
ات : متاسفی؟ اره متاسف باش اما برای خودت
جیمین : ممنون ک کمکم کردی سرده میخوای ی چایی بخوری
ات
من ک لح لح میزدم برای دیدنش پس ی کم بیشتر عیبی نداره
کنار هم رو ب جاده نشسته بودیم و چای ک تو دستم بود دست هامو گرم کرده بود خیره ب جیمین بودم چون این آخرین بار بود!
جیمین لبخندی زد و : خوشگلتر شدی
ات : حرف نزن بزار دارم نگات میکنم
جیمین چیزی نگفت و فقط ب ات نگاه میکرد
جیمین : بابت کاری ک برام کردی ممنونم ولی باید برم چون دخترم منتظرمه
ات: پس پدر شدی
جیمین : اوهوم
ات: اس اسمش رو بهم میگی ؟ البته اگه دوست داری
جیمین : آه اهم خب خب من اسمش رو اسمش رو
ات : اسمش رو چی
ادامه بخش بعدی 50تا کامنت
۶۶.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.