حسی مرا گرفته یک شعر تر ببافم

حسی مرا گرفته یک شعرِ تر ببافم
از دستمال ِگریه هم خیس تر ببافم

از چشم هر حسودی دزدیده ام نگاهی
تا یک طلسم حاشا از بد نظر ببافم

نازک خیال من کو گلدان نرگسش را
یک ناروَن کم آمد تا نازتر ببافم

از تارهای باران تا پود چشمه ساران
درهم تنیده ام تا یک چشم تر ببافم

ای وای ازآن غروبی کز کوچه می گذشتی
هرگز نشد غروبی دلتنگ تر ببافم

عریان تر از نجابت در عرصه متانت
پیراهنی که باید از پشت سر ببافم

یک لحظه همچو تندر از خاطرم گذشتی
بگذار رد ِپایت ، آهسته تر ببافم

#نگار
دیدگاه ها (۱۸۴)

و شبانی هم هست،کَز پس اش فرداییکه تو را حبس کند،زندانی،تا شو...

خب خب خب بازم که تولد داریم جیییییییغ 😻 😻 😻 فک کنم اولین ...

دیر گاهیست که من آمدنت منتظرممثل یک شاخه ی بیددر خزانی که تو...

تنها انسان گریان نیستمن دیده ام پرندگان رامن برگ و باد و بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط