زوالعشق پارتسی مهدیهعسگری

#زوال_عشق #پارت_سی #مهدیه_عسگری

با ولع میبوسید و گاز میگرفت...کم کم خشن تر شد...دستامو توی موهای پرپشت لختش فرو کردم و با جون و دل همراهیش کردم...

فکرشو نمیکردم وقتی فرار کردم یه همچین سرنوشتی در انتظارم باشه...

دیگه نفس کم آوردیم که سرشو کشید عقب و با نفس نفس نگام کرد که منم درحالی که نفسام تند شده بود...آرون لب پایینیمو به لب گرفت و مشغول مکیدنش شد....
نفسام تند شده بود و تنم داغ شده بود....سرشو آورد بالا و دستی به موهام کشید که از زور لذت چشمامو بستم...بوسه ای نرم روی پیشونیم نشوند...اروم چشامو باز کردم....

وقتی روم خیمه زده بود تو بغلش گم شده بودم....
کلا در برابرش خیلی ظریف بودم....

اروم دستامو روی صورتش که ته ریش کوتاهی داشت گذاشتم....صورتشو به سمت دستم برگردوند و بوسه ای به کفش زد‌....

نگاهی به چشمای پر تمناش انداختم....میدونستم چی میخاد!!!!.....
میدونستم توی وجودش پر از نیازه که رفع نشده....
ولی یه احترامم چیزی نمی گه....

دوست نداشتم فعلا رابطه ای داشت باشیم تا بعد از اینکه عقد کردیم....

دستامو دور گردنش حلقه کردم و زیر چونشو بوسیدم و گفتم:الان نه بردیا باشه؟!....
پوف کلافه ای کشید و اروم لبمو به دهن گرفت و بوسید و گفت:باشه عشقم عیب نداره!!!....

بعدم کنارم خوابید و منو کشید تو بغلش...تقریبا تو بغلش گم شده بودم....چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم و بوی بردیا رو به ریه هام کشیدم....کم کم خواب به چشمام اومد و یکی از بهترین خوابای عمرمو کنار بردیا گذروندم....
دیدگاه ها (۲۹)

توجه توجه..حتما بخونینسلام بچها مرسی از حمایتتون ...خاهشا ک...

#زوال_عشق #پارت_سی_و_یک #مهدیه_عسگریفردا صبحش یه مشکل برای م...

#زوال_عشق #پارت_بیست_و_نه #مهدیه_عسگریخلاصه تا شب انقدر دورم...

#زوال_عشق #پارت_بیست_و_هشت #مهدیه_عسگریبا خشم نگاشون کردم و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط