بین جمع شاعران شهره حاضر نیستم

بین جمع شاعران شهره حاضر نیستم
من فقط مرثیّه سازم ، من که شاعر نیستم

چند روزی می شود ، مهر نمازم گم شده ست
بی نمازم بعد تو ، با این که کافر نیستم

بس که با پیر و جوان ، کارم به دعوا می کشد
شهر فهمیده ست ، من آسوده خاطر نیستم

فکر رفتن دارم اما ، پای رفتن نیست ، حیف
خانه بر دوشم ولی ... فعلا مسافر نیستم

در غزل ، گیرم خدا هم باشم اما هیچوقت
ذره ای ، مانند تو ، در عشق ماهر نیستم

گفته بودم می روم ؟ ... باور نکن ! دیوانه ام
آه ! گلبانو ، ... تو می دانی که قادر نیستم
دیدگاه ها (۱)

تو را گم کرده ام اما کجا یادم نمی آیدکجا ول کرده ای دست مرا ...

من که سرگرم غزل بودم و در حال خودمشعر می گفتم از احساسم و اح...

خدا یک شب تو را در سینه ی من زاد، باور کنیقینی در گمان پیچید...

توهم مثل منی آره؟ شبا خوابت نمیگیره؟توهم هرشب خیالاتتبراش تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط