رمان عضو هشتم
رمان عضو هشتم
فردا
اوی دختره
ات:بله
علامت دختره@
@:امشب قراره بریم بیرون
ات: حله
@:فقط بلدی از خودت دفاع کنی؟
ات:چطور؟
@:شاید با پلیس ها درگیر شدیم
ات:بلدم نگران من نباش
@:ماسکتو در نمیاری ؟
ات:نه مشکلی داری باهاش؟
@:نه ساعت ۹ میام پیشت
دختره پررو
از زبون ات
نمیدونم کارم درسته یا نه اما من نمیتونم بخاطر دروغ های لیندا بمیرم نشسته بودم خسته شدم چرا ساعت ۹ نمیشه
ساعت۹
@:وقتشه
ات:نمیخوای بگی نقشه چیه؟
@:چرا میگم
یهو شیشه ای که تو دستش بود رو توی سرش شکوند که سرش خون اومد
ات: چیکار داری میکنی؟
یهو یه تیکه از شیشه شکسته رو کشید تو صورتم که ماسکم پاره شد
ات:چه غلطی کردی ؟
@:ساکت فقط یه کاری کن ببرنمون بیمارستان
ات:گرفتم
دستم و کردم تو موها دختره و زدم تو صورتش
اونم گرفتم و شروع کردی در حد مرگ همو زدن (خدا همه ی مریض هارو شفا بده)
که پلیس ها اومدن و جدا مون کردن همه خانوم زخم بود توراه بیمارستان بودیم
@:از مبارزه باهات لذت بردم
ات:همچنین
@:قیافت خیلی آشناست
ات:میدونم بعد که فرار کردیم بهت میگم کیم
@:باشه من صبرم زیاده
داشتیم حرف میزدیم که صدای تیر اندازی اومد و ماشین وایساد
@:وقتشه بیا بریم
دنبالش راه ٱفتادم که یهو دیدم یه مامور دنبالمونه اصلحش رو گرفت سمت همون دختره که شلیک کنه منم رفتم حلش دادم که تیر خورد تو بازوم
@:حالت خوبه؟
ات:آره خوبم بریم
انقدر دویدیم که دیگه از دید اون پلیسه خارج شدیم و رسیدیم به یه ماشین لامبورگینی
@: برو عقب
رفتم عقب که اومد پیشم و یه مرده هم که راننده بود شروع کرد به رفتن
@:چرا انقدر دیر کردی نزدیک بود گیر بیوفتیم
؟: ببخشید خانم پدرتون گیر داده بودن که شما کجایید
@:چیزی که بهش نگفتی
؟:نه خیالتون راحت
ات:اییییی
@:حالت خوبه؟
ات:دستم
@:تیر خوردی!
ات:آره
@:زنگ بزن به دکتر بگو بیاد به عمارت
؟:چشم
@:اون موقع که منو هول دادی برای این بود که من تیر نخورم؟
ات:آره پلیس احمق میخواست شلیک کنه
@:ممنون
فردا
اوی دختره
ات:بله
علامت دختره@
@:امشب قراره بریم بیرون
ات: حله
@:فقط بلدی از خودت دفاع کنی؟
ات:چطور؟
@:شاید با پلیس ها درگیر شدیم
ات:بلدم نگران من نباش
@:ماسکتو در نمیاری ؟
ات:نه مشکلی داری باهاش؟
@:نه ساعت ۹ میام پیشت
دختره پررو
از زبون ات
نمیدونم کارم درسته یا نه اما من نمیتونم بخاطر دروغ های لیندا بمیرم نشسته بودم خسته شدم چرا ساعت ۹ نمیشه
ساعت۹
@:وقتشه
ات:نمیخوای بگی نقشه چیه؟
@:چرا میگم
یهو شیشه ای که تو دستش بود رو توی سرش شکوند که سرش خون اومد
ات: چیکار داری میکنی؟
یهو یه تیکه از شیشه شکسته رو کشید تو صورتم که ماسکم پاره شد
ات:چه غلطی کردی ؟
@:ساکت فقط یه کاری کن ببرنمون بیمارستان
ات:گرفتم
دستم و کردم تو موها دختره و زدم تو صورتش
اونم گرفتم و شروع کردی در حد مرگ همو زدن (خدا همه ی مریض هارو شفا بده)
که پلیس ها اومدن و جدا مون کردن همه خانوم زخم بود توراه بیمارستان بودیم
@:از مبارزه باهات لذت بردم
ات:همچنین
@:قیافت خیلی آشناست
ات:میدونم بعد که فرار کردیم بهت میگم کیم
@:باشه من صبرم زیاده
داشتیم حرف میزدیم که صدای تیر اندازی اومد و ماشین وایساد
@:وقتشه بیا بریم
دنبالش راه ٱفتادم که یهو دیدم یه مامور دنبالمونه اصلحش رو گرفت سمت همون دختره که شلیک کنه منم رفتم حلش دادم که تیر خورد تو بازوم
@:حالت خوبه؟
ات:آره خوبم بریم
انقدر دویدیم که دیگه از دید اون پلیسه خارج شدیم و رسیدیم به یه ماشین لامبورگینی
@: برو عقب
رفتم عقب که اومد پیشم و یه مرده هم که راننده بود شروع کرد به رفتن
@:چرا انقدر دیر کردی نزدیک بود گیر بیوفتیم
؟: ببخشید خانم پدرتون گیر داده بودن که شما کجایید
@:چیزی که بهش نگفتی
؟:نه خیالتون راحت
ات:اییییی
@:حالت خوبه؟
ات:دستم
@:تیر خوردی!
ات:آره
@:زنگ بزن به دکتر بگو بیاد به عمارت
؟:چشم
@:اون موقع که منو هول دادی برای این بود که من تیر نخورم؟
ات:آره پلیس احمق میخواست شلیک کنه
@:ممنون
۱۰.۴k
۰۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.