رمان عضو هشتم
رمان عضو هشتم
&:با توجه به مدارک و صحبت ها خانم ات به جرم قتل خانم امیلی محکوم به مرگ میشن
لیا :یعنی چی من اصلا صحبت نکردم
ات:من تورو میکشم لیندا (با داد)
اینو گفتم و رفتم سمت لیندا از یقش گرفتم و زدم تو صورتش اومدم دومی هم بزنم که پلیس ها گرفتنم و بردنم
از زبون لیا
وقتی ات رو بردن رفتم پیش قاضی
لیا:آقای قاضی لطفاً
&:با اینکاری که کردن دیگه کاریش نمیشه کرد
لیا: لطفاً به خاطر من یه اشتباهی کرده دیگه لطفاً
&:باشه برای ماه بعد یه جلسه ی دیگه ترتیب میدیم
لیا:مرسی ممنون
برگشتم که با اعضا چشم تو چشم شدم
جونگ کوک:ات واقعا آدم کشته ؟
لیا: معلومه که نه اون الان بیشتر از هرکسی به شماها نیاز داره اگه شما هم اینو بگین حالش بدتر از قبل میشه من برم ببینم میتونم ات رو ببینم یا نه
از زبون ات
بردنم به زندان همین طوری نشسته بودم گوشه ی ٱتاق آخه من چقدر خنگم چرا نمیتونم خودمو کنترل کنم داشتم خودمو نصیحت میکردم که یه دختری اومد داخل منو ندید یه نگاه به دور و بر کرد وقتی دید کسی نیست از جیبش یه موبایل در آورد
علامت دختره+
+:مگه قرار نبود بیای منو فراری بدی ؟....اینهمه بهت پول ندادم که برا خودت ول بچرخی من تا هفته دیگه باید بیام بیرون اگه هفته دیگه تو عمارت خودم نبودم خودم دارت میزنم
ات:آوردن گوشی تو زندان آزاده؟
+:تو دیگه از کجا سر و کلت پیدا شد ؟
ات:کوری ؟همین جا نشسته بودم
+:من خیلی کار دارم حوصله سر و کله زدن با تو رو ندارم
ات:اگه برم لوت بدم اون وقت حوصله سر و کله زدن داری؟
+:ببین حرفی بزنی من میدونم و تو
ات:از اینجا فراریم بده تا به کسی نگم
+:چطوری فراریت بدم وقتی خودم اینجام؟
ات:تو که تا هفته دیگه قراره بری منم ببرم اگه فردا خبرش رو بهم ندی میرم همه رو به پلیس ها میگم
از زبون همون دختره
تو چه بدبختی ای گیر کردم این دیگه از کجا سر و کلش پیدا شد الان به جز خودم مجبورم اینم با خودم ببرم ولی چقدر آشنا بود چرا ماسک گذاشته بود ؟ حالا اینارو ولش کن برم خبر بدم این دختره هم با خودم میبرم
&:با توجه به مدارک و صحبت ها خانم ات به جرم قتل خانم امیلی محکوم به مرگ میشن
لیا :یعنی چی من اصلا صحبت نکردم
ات:من تورو میکشم لیندا (با داد)
اینو گفتم و رفتم سمت لیندا از یقش گرفتم و زدم تو صورتش اومدم دومی هم بزنم که پلیس ها گرفتنم و بردنم
از زبون لیا
وقتی ات رو بردن رفتم پیش قاضی
لیا:آقای قاضی لطفاً
&:با اینکاری که کردن دیگه کاریش نمیشه کرد
لیا: لطفاً به خاطر من یه اشتباهی کرده دیگه لطفاً
&:باشه برای ماه بعد یه جلسه ی دیگه ترتیب میدیم
لیا:مرسی ممنون
برگشتم که با اعضا چشم تو چشم شدم
جونگ کوک:ات واقعا آدم کشته ؟
لیا: معلومه که نه اون الان بیشتر از هرکسی به شماها نیاز داره اگه شما هم اینو بگین حالش بدتر از قبل میشه من برم ببینم میتونم ات رو ببینم یا نه
از زبون ات
بردنم به زندان همین طوری نشسته بودم گوشه ی ٱتاق آخه من چقدر خنگم چرا نمیتونم خودمو کنترل کنم داشتم خودمو نصیحت میکردم که یه دختری اومد داخل منو ندید یه نگاه به دور و بر کرد وقتی دید کسی نیست از جیبش یه موبایل در آورد
علامت دختره+
+:مگه قرار نبود بیای منو فراری بدی ؟....اینهمه بهت پول ندادم که برا خودت ول بچرخی من تا هفته دیگه باید بیام بیرون اگه هفته دیگه تو عمارت خودم نبودم خودم دارت میزنم
ات:آوردن گوشی تو زندان آزاده؟
+:تو دیگه از کجا سر و کلت پیدا شد ؟
ات:کوری ؟همین جا نشسته بودم
+:من خیلی کار دارم حوصله سر و کله زدن با تو رو ندارم
ات:اگه برم لوت بدم اون وقت حوصله سر و کله زدن داری؟
+:ببین حرفی بزنی من میدونم و تو
ات:از اینجا فراریم بده تا به کسی نگم
+:چطوری فراریت بدم وقتی خودم اینجام؟
ات:تو که تا هفته دیگه قراره بری منم ببرم اگه فردا خبرش رو بهم ندی میرم همه رو به پلیس ها میگم
از زبون همون دختره
تو چه بدبختی ای گیر کردم این دیگه از کجا سر و کلش پیدا شد الان به جز خودم مجبورم اینم با خودم ببرم ولی چقدر آشنا بود چرا ماسک گذاشته بود ؟ حالا اینارو ولش کن برم خبر بدم این دختره هم با خودم میبرم
۱۱.۷k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.