رمان عضو هشتم
رمان عضو هشتم
ات: کاری نکردم که
؟: رسیدیم
@:به بابا و اینا فعلا نگو اومدیم اینجا
؟:چشم
@:بیا بریم
ات: اینجا زندگی میکنی؟
@:آره قشنگه؟
ات:خیلی
؟:دکتر اومد
@: سلام
دکتر:سلام چه خبر شده؟
@:تیر خورده زخماشم پانسمان کن
دکتر:چشم
اصلا فکر نمیکردم انقدر درد داشته باشه از اول تا آخرش داشتم جیغ میزدم
دکتر: تموم شد
@:خدارو شکر سرم رفت انقدر جیغ زد
ات:خیلی درد داره
@:ماسکتو دربیار تا صورتتو پانسمان کنه
ات:صورتم نه
@:گفتی هروقت فراریت بدم صورتت رو نشون میدی
ات:مجبورم؟
@:آره
ات:باشه
ماسکمو در آوردن که با دیدنم چشماش چهارتا شد
@:ت..تو اتی؟(تعجب)
ات:آره
@:پشمام
دو ساعت بعد
@:چیشد سر از زندان در آوردی ؟
ات:من و دوتا از دوستام میخواستیم بریم کوه اما لیندا هم بود منو لیندا قبلاً خیلی صمیمی بودیم باهم رفتیم تست خوانندگی دادیم من قبول شدم ولی لیندا قبول نشد برا همین باهم بد شدیم و اون هرکاری میکنه تا منو بد جلوه بده اون و سوفیا یکی از دوستام رفتن اون طرف امیلی اصرار کرد عکس بگیره ازم من داشتم می ٱفتادم امیلی دستم و گرفت که نیوفتم اما یهو خودش ٱفتاد لیندا اومد زنگ بزنه به پلیس منم ترسیدم تهدیدش کردم اونم صدام رو یواشکی ظبط کرد و به پلیس گفت سوفیا هم اومد به عنوان شاهد اما اون اصلأ اون لحظه اونجا نبود و پلیس حکم اعدام داد بهم اومدم بیرون که بتونم یه جوری بهشون بفهمونم که من آدم نکشتم
@:میتونی رو من حساب کنی
ات: واقعاً
@:آره
از زبون لیا
وقتی خبر فرار ات به گوشم رسید سری رفتم پیش اعضا گفتم شاید پیش اونا باشه اما نبود همه چیز رو براشون گفتم
شوگا:یعنی چی چطوری فرار کرده ؟اصلا برا چی باید فرار کنه ؟
لیا:نمیدونم اما یکی کمکش کرده
یهو گوشیم زنگ خورد و دیدم از دادگاهه
لیا:بله؟
؟:خانم جئون لیا ؟
لیا:بله خودم هستم
؟:راستش رئیس گفتن بهتون خبر بدم اگه تا روز دادگاه خانم ات اومدن که اومدن اگه نیومدن همون حکم قبلی براشون در نظر گرفته میشه ولی اگه اومدن شاید از حکمشون کم بشه
لیا:نه قول میدم پیداش کنم
؟:امیدوارم همین طور باشه
جیهوپ: چیشد ؟
لیا:گفتن اگه ات تا روز دادگاه پیداش نشه حکم قبلی براش در نظر گرفته میشه
تهیونگ:آخه اون جایی رو نداره بره یعنی کجاس؟
لیا:نمیدونم هیچی نمیدونم
از زبون ات
ات:حالا چیکار میخوای بکنی ؟
@:بهم اعتماد داری؟
ات:راستش به هرچی اعتماد داشتم از دشت بهم خنجر زد
@:میدونم برات سخته اما قول میدم پیداش کنم میگم از اون لحظه فیلمی چیزی نداری؟
ات:نه
دو هفته ی بعد
@:ات ات(بلند)
ات:بله؟
@:بیا اینجا گوشی امیلی رو پیدا کردم ببین چی توش پیدا کردم
ات:این چیه؟
@:آخرین حرفش امیلی با لینداعه ببین لیندا بهش چی میگه
صحبتشون
امیلی:من نمیتونم
لیندا:اگه اینکارو نکنی برا خودت بد
ات: کاری نکردم که
؟: رسیدیم
@:به بابا و اینا فعلا نگو اومدیم اینجا
؟:چشم
@:بیا بریم
ات: اینجا زندگی میکنی؟
@:آره قشنگه؟
ات:خیلی
؟:دکتر اومد
@: سلام
دکتر:سلام چه خبر شده؟
@:تیر خورده زخماشم پانسمان کن
دکتر:چشم
اصلا فکر نمیکردم انقدر درد داشته باشه از اول تا آخرش داشتم جیغ میزدم
دکتر: تموم شد
@:خدارو شکر سرم رفت انقدر جیغ زد
ات:خیلی درد داره
@:ماسکتو دربیار تا صورتتو پانسمان کنه
ات:صورتم نه
@:گفتی هروقت فراریت بدم صورتت رو نشون میدی
ات:مجبورم؟
@:آره
ات:باشه
ماسکمو در آوردن که با دیدنم چشماش چهارتا شد
@:ت..تو اتی؟(تعجب)
ات:آره
@:پشمام
دو ساعت بعد
@:چیشد سر از زندان در آوردی ؟
ات:من و دوتا از دوستام میخواستیم بریم کوه اما لیندا هم بود منو لیندا قبلاً خیلی صمیمی بودیم باهم رفتیم تست خوانندگی دادیم من قبول شدم ولی لیندا قبول نشد برا همین باهم بد شدیم و اون هرکاری میکنه تا منو بد جلوه بده اون و سوفیا یکی از دوستام رفتن اون طرف امیلی اصرار کرد عکس بگیره ازم من داشتم می ٱفتادم امیلی دستم و گرفت که نیوفتم اما یهو خودش ٱفتاد لیندا اومد زنگ بزنه به پلیس منم ترسیدم تهدیدش کردم اونم صدام رو یواشکی ظبط کرد و به پلیس گفت سوفیا هم اومد به عنوان شاهد اما اون اصلأ اون لحظه اونجا نبود و پلیس حکم اعدام داد بهم اومدم بیرون که بتونم یه جوری بهشون بفهمونم که من آدم نکشتم
@:میتونی رو من حساب کنی
ات: واقعاً
@:آره
از زبون لیا
وقتی خبر فرار ات به گوشم رسید سری رفتم پیش اعضا گفتم شاید پیش اونا باشه اما نبود همه چیز رو براشون گفتم
شوگا:یعنی چی چطوری فرار کرده ؟اصلا برا چی باید فرار کنه ؟
لیا:نمیدونم اما یکی کمکش کرده
یهو گوشیم زنگ خورد و دیدم از دادگاهه
لیا:بله؟
؟:خانم جئون لیا ؟
لیا:بله خودم هستم
؟:راستش رئیس گفتن بهتون خبر بدم اگه تا روز دادگاه خانم ات اومدن که اومدن اگه نیومدن همون حکم قبلی براشون در نظر گرفته میشه ولی اگه اومدن شاید از حکمشون کم بشه
لیا:نه قول میدم پیداش کنم
؟:امیدوارم همین طور باشه
جیهوپ: چیشد ؟
لیا:گفتن اگه ات تا روز دادگاه پیداش نشه حکم قبلی براش در نظر گرفته میشه
تهیونگ:آخه اون جایی رو نداره بره یعنی کجاس؟
لیا:نمیدونم هیچی نمیدونم
از زبون ات
ات:حالا چیکار میخوای بکنی ؟
@:بهم اعتماد داری؟
ات:راستش به هرچی اعتماد داشتم از دشت بهم خنجر زد
@:میدونم برات سخته اما قول میدم پیداش کنم میگم از اون لحظه فیلمی چیزی نداری؟
ات:نه
دو هفته ی بعد
@:ات ات(بلند)
ات:بله؟
@:بیا اینجا گوشی امیلی رو پیدا کردم ببین چی توش پیدا کردم
ات:این چیه؟
@:آخرین حرفش امیلی با لینداعه ببین لیندا بهش چی میگه
صحبتشون
امیلی:من نمیتونم
لیندا:اگه اینکارو نکنی برا خودت بد
۱۱.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.