سختی

★سختی★
پارت ۵۷...
حرفش باعث پوزخند سهون شد .
دستشو لبه لباسش برد و اونو کمی بالا داد تا بتونه چند خط قرمز قدیمی از
زخماشو نشون بده .
سهون : چیزی که برای تو یه گذشته بی ارزشه برای من هر روز داره تکرار میشه.
اگه اینا کافی نیست بیا بریم بقیه شم بهت نشون بدم.
تمام کلماتشو با حرص بیان میکرد و خوشحال بود با هر حرفش پسر رو به
روشو بیشتر میرنجونه .
برخالف انتظارش اون بتا نه تنها دور نشد بلکه نزدیکتر اومد و کمی خم
شد .
بوسه های آرومی روی زخمای سهون گذاشت و همونطور که سرش روی
شکم اون آلفا بود، زبون باز کرد .
لوهان : بالاخره بهت ثابت میکنم که حرفات اشتباهه ولی اگر هم ...
بلند شد و اینبار صورتش رو کاملا رو به روی صورت سهون قرار داد‌
لوهان : ولی اگر هم برات کافی نبود، سعی میکنم اینبار برای همتون یه کار مفید بکنم.
صبر نکرد تا سهون جوابی بهش بده و یه بار دیگه بدون اجازه طعم اون لبا
رو چشید و از اتاق خارج شد و نفهمید که دوباره اون آلفای عصبانی رو
تحت تاثیر خودش و بوسه هاش قرار داده .
***
شب قبل باز هم تهیونگ مجبورش کرده بود توی اتاق خودش بخوابه و هرچند دوست نداشت اعتراف کنه ولی این اتاق خیلی گرم تر و راحت تر از اون خوابگاه سرد با سیستم های گرمایشی قدیمی بود .
از طرفی قبل از اومدن تهیونگ به خواب رفته و بعد از رفتنش بیدار شده بود هرچند متوجه شده بود که دیشب اونو توی بغلش کشیده و کلی بوسیده
بودش ولی اون خودشو به خواب زده و امیدوار بود فرومون های تازه فعال
شدش باعث لو رفتنش نشده باشن .
بدن کرخت شدش رو بالاخره تکون داد و بعد از تعویض لباس هاش به سمت محوطه اصلی رفت. امروز قرار بود اون جشن برگزار بشه و برای همین دیگه نیازی به تمرین های روزانه نبود .
به خوبی میتونست هیاهو و هیجان رو حس کنه .
هرکسی مشغول یه کاری بود و هرچند که دیوار های اونجا تماما سنگی بود
و راهرو ها مثل غار بودن ولی عده ای سعی میکردن با پارچه های رنگی
اونارو کمی قشنگتر کنن .
محوطه اصلی یه جورایی پایین ترین قسمت حساب میشد و وقتی از اونجا به بالا نگاه میکردی تا ارتفاع خیلی زیادی دیوار های سنگی رو میدیدی .
محوطه ای که مخصوص سخنرانی ها و سالن غذاخوری حساب میشد و حالا
قرار بود جشن بزرگی داخلش برگزار بشه .
کمی اطراف قدم زد تا بلکه بتونه توی کاری کمک کنه ولی ظاهرا نیازی به
اون نبود.

ادامه دارد...
دیدگاه ها (۰)

★عشقی که بهم دادی★پارت ۶۲...ججونگ: یونگی با یه پسره دیده شده...

★سختی★پارت ۵۸....مدام سرشو به اطراف میچرخوند و انگار دنبال ک...

★سختی★پارت ۵۶...با حرکت کوچیک سر امگاش روی سینش فهمید که خوب...

ܢܚܟܿࡅ߳ܨքǟʀȶ : ⁵⁵_میخوایم بدونیم که اون رایحه چی بود؛ فقط بهم...

black flower(p,303)

black flower(p,258)

کل وجودم افتخاره:)یونگی برای بچه های مرکزش _ مرکز درمانی مین...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط