شیطان( پارت چهاردهم )
شیطان( پارت چهاردهم )
* ویو ا/ت *
همینطور که همه داشتن میخندیدن من منتظر کوک بودم که یهو اومد .
ا/ت : کوک...چیشد؟!
کوک: امممم...مثل اینکه نمیتونی بشتر از این اینجا بمونی!
ا/ت : چرا؟
کوک : چون...اگر زیاد اینجا بمونی ممکنه بمیری!
ا/ت: ای بابا!
کوک : بیا سوارم شو تا خونت بریم.
ا/ت: باش...
سوارش شدم و اونم بال هاشو باز کرد و منو تا خونه رسوند.
ا/ت : اگر بخوام ببینمت باید چیکار کنم ؟
کوک : توی اون کتاب نوشته چطوری احظارم کنی! من دیگه باید برم!
ا/ت : باشه
کوک رفت و منم از خواب پاشدم!
ا/ت : هوففف....چه حالی داد( خوشحال )
داداش ا/ت : حالت خوبه...؟
ا/ت : برو گمشو...نکبت!
داداش ا/ت : دیگه واقعا دیوونه ای!
یه دنپایی برداشتم و زدم بهش
داداش ا/ت : ای بابا! رفتم...
منم پاشدم و یه آبی به صورتم زدم...
و رفتم تا صبحانه بخورم....
* ویو کوک *
ا/ت رو فرستادم خونش و خودم هم پیشش بودم ولی اون منو نمیدید!
بچه ها این پارت کمه باید بیشتر فکر منم دربارش🗿🤌🏻
* ویو ا/ت *
همینطور که همه داشتن میخندیدن من منتظر کوک بودم که یهو اومد .
ا/ت : کوک...چیشد؟!
کوک: امممم...مثل اینکه نمیتونی بشتر از این اینجا بمونی!
ا/ت : چرا؟
کوک : چون...اگر زیاد اینجا بمونی ممکنه بمیری!
ا/ت: ای بابا!
کوک : بیا سوارم شو تا خونت بریم.
ا/ت: باش...
سوارش شدم و اونم بال هاشو باز کرد و منو تا خونه رسوند.
ا/ت : اگر بخوام ببینمت باید چیکار کنم ؟
کوک : توی اون کتاب نوشته چطوری احظارم کنی! من دیگه باید برم!
ا/ت : باشه
کوک رفت و منم از خواب پاشدم!
ا/ت : هوففف....چه حالی داد( خوشحال )
داداش ا/ت : حالت خوبه...؟
ا/ت : برو گمشو...نکبت!
داداش ا/ت : دیگه واقعا دیوونه ای!
یه دنپایی برداشتم و زدم بهش
داداش ا/ت : ای بابا! رفتم...
منم پاشدم و یه آبی به صورتم زدم...
و رفتم تا صبحانه بخورم....
* ویو کوک *
ا/ت رو فرستادم خونش و خودم هم پیشش بودم ولی اون منو نمیدید!
بچه ها این پارت کمه باید بیشتر فکر منم دربارش🗿🤌🏻
۸۴.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.