شیطان ( پارت سیزدهم )
شیطان ( پارت سیزدهم )
* ویو ا/ت *
کوک دستمو گرفت و بال هاشو باز کرد .
کوک : بپر رو کولم!
ا/ت : مطمعنی؟! من سنگینم!
کوک : ( نیشخند ) من دوبرابر توام دختر!
ا/ت : پس که اینطور
پریدم رو کولش و از پنجره بیرون پرید!
ا/ت : خدای من!!!چه حالی میده
کوک سرعتش رو زیاد کرد و به پایین میرفت!
ا/ت : یاااا....داریم میریم پایین؟!!!
کوک : چشماتو ببند...!!!
سریع چشمامو بستم و کوک رو سفت چسبیدم.
یهو دیگه کوک تکون نخورد.
کوک : ا/ت...چشماتو باز کن...رسیدیم!
چشمامو باز کردم و از چیزی که دیدم تعجب کردم!
ا/ت : تو اینجا زندگی میکنی؟!!
کوک : خب...آره!
همه جا آتیش بود و یه عالمه شیطان و موجودات عجیب بود !!!
ا/ت : اینجا خیلی....جالبه!
کوک : ( تعجب) واقعا؟
ا/ت : آره...چطدر؟
کوک : آخه...آدما اینجارو میبینن پشماشون میریزه!
ا/ت : ( خنده ) ولی من...نه!
کوک : بیا تا اینجا رو نشونت بدم.
ا/ت : باشه....
داشتم با کوک راه میرفتم که همه یجوری عجیبی نگاهمون میکردن!
ا/ت : کوک...اینا چرا اینجوری نگاه میکنن؟
کوک : خب...براشون عجیبه که یه آدم اینجاس!
ا/ت : آهان!
یکی کوک رو صدا زد!
یارو : جانگکوک!!!!
کوک : وای...نه!!!!
ا/ت : چی شده؟!
کوک : همینجا بمون الان میام!!!
ا/ت : باشه....
کوک رفت و بقیه داشتن نگام میکردن!
که یه کی اومدم طرفم.
زیگیل : سلام...اسم من زیگیله!
ا/ت : زیگیل؟
زیگیل : آره...مگه تو دنیای شما چه معنی میده؟
ا/ت : خب...یعنی جوش روی صورت!
همه زدن زیر خنده
زیگیل : اههه...اینم شانسهههه!!!
گیلیلیلیلی✨️🗿✨️
* ویو ا/ت *
کوک دستمو گرفت و بال هاشو باز کرد .
کوک : بپر رو کولم!
ا/ت : مطمعنی؟! من سنگینم!
کوک : ( نیشخند ) من دوبرابر توام دختر!
ا/ت : پس که اینطور
پریدم رو کولش و از پنجره بیرون پرید!
ا/ت : خدای من!!!چه حالی میده
کوک سرعتش رو زیاد کرد و به پایین میرفت!
ا/ت : یاااا....داریم میریم پایین؟!!!
کوک : چشماتو ببند...!!!
سریع چشمامو بستم و کوک رو سفت چسبیدم.
یهو دیگه کوک تکون نخورد.
کوک : ا/ت...چشماتو باز کن...رسیدیم!
چشمامو باز کردم و از چیزی که دیدم تعجب کردم!
ا/ت : تو اینجا زندگی میکنی؟!!
کوک : خب...آره!
همه جا آتیش بود و یه عالمه شیطان و موجودات عجیب بود !!!
ا/ت : اینجا خیلی....جالبه!
کوک : ( تعجب) واقعا؟
ا/ت : آره...چطدر؟
کوک : آخه...آدما اینجارو میبینن پشماشون میریزه!
ا/ت : ( خنده ) ولی من...نه!
کوک : بیا تا اینجا رو نشونت بدم.
ا/ت : باشه....
داشتم با کوک راه میرفتم که همه یجوری عجیبی نگاهمون میکردن!
ا/ت : کوک...اینا چرا اینجوری نگاه میکنن؟
کوک : خب...براشون عجیبه که یه آدم اینجاس!
ا/ت : آهان!
یکی کوک رو صدا زد!
یارو : جانگکوک!!!!
کوک : وای...نه!!!!
ا/ت : چی شده؟!
کوک : همینجا بمون الان میام!!!
ا/ت : باشه....
کوک رفت و بقیه داشتن نگام میکردن!
که یه کی اومدم طرفم.
زیگیل : سلام...اسم من زیگیله!
ا/ت : زیگیل؟
زیگیل : آره...مگه تو دنیای شما چه معنی میده؟
ا/ت : خب...یعنی جوش روی صورت!
همه زدن زیر خنده
زیگیل : اههه...اینم شانسهههه!!!
گیلیلیلیلی✨️🗿✨️
۴۳.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.