هانتر

#هانتر

پارت ۴۹

از کنار مادرش گذشت و داخل شد
کیف کوچکش رو روی مبل پرت کرد و قدمهای بی جونش رو به طرف اتاق گرفت
بی توجه به سوال های کوچیک و بزرگ مادرش دستی به موهاش کشید و به یک سمت
هدایتشون کرد..
کشوی پایین تختش رو باز کرد و یکسری قرص ها و اکسسوری هاش رو برداشت و روی تخت
گذاشت..
_ میشه یکی از چمدوناتو بهم بدی؟
مل : چمدون میخوای چیکار؟! مگه خودت نداری؟
_ دارم ولی خب همه وسایالم توش جا نمیشه
مل: صبر کن ببینم..! همه وسایالت ؟ از چی حرف میزنی؟!؟
_ میشه سوال پیچم نکنی..فعال چمدونتو بیار
مل : یعنی چی یعنی من نباید بدونم چه غلطی میخوای بکنی؟؟
تن صداش رو باالتر برد و کم کم به فریاد تبدیل شد..
_ مامان! هر غلطی بخوام بکنم مهم نیست چون بدترین چیزایی که میتونست برام اتفاق بیوفته
افتااااد!
دیگه چیو قراره از دست بدم!؟ هانن؟!؟؟چیووو!؟
مل : داری دیوونه بازی درمیاری..
_ لطفا!...
مادرش کنار چهار چوب در روی زمین نشست حرکات دخترش رو تماشا کرد.الرا از روی زمین بلند شد و کمد لباس هاش رو باز کرد..
به تیف رنگهایی که بین مشکی و طوسی و رنگهای مشابه اون بودن خیره شد و همه شون رو روی
تختش گذاشت...
کیف هاش...کفش و کتونی..
این همه لباس الزم بود؟
کشوی میزش رو باز کرد و با البوم عکسهاش مواجه شد...دستش رو سمتش برد ولی...بهتر بود
هیچ آثاری ازشون نباشه..پس بیتفاوت ازش گذشت و محدود لوازم آرایشی که داشت رو
برداشت..
چمدون خودش رو از پشت کمد برداشت و لباس هاش رو داخلش جا داد..
_ میشه چمدونتو بیاری!؟میبینی که نصف وسایالم جا نشد
مادر الرا که حاال لحنش کمی نگران شده بود و دید که دختر کله شقش خیلی جدی درحال
جمع کردن وسایالش هست گفت : الرا کجا داری میری بهم بگو
_ میخوام برم دگو..با یه خانمی اشنا شدم که ازم خواست توی شرکتش کار کنم..منم این موقعیت
و از دست ندادم..
و شونه ای باال انداخت..
تو دلش به خودش پوزخندی زد..آره دروغ گفتن براش همینقدر آسون شده بود!!
مل : از کجا بهش اعتماد کردی دختر از کجا معلوم راست گفته باشه
_ میشناسمش..نیازی هم به دروغ گفتن نداره..نگران نباش من میتونم از پس خودم بر بیام..
مل: حداقل یه ادرس بهم بده
_ هرچقد کمتر بدونی برای جفتمون بهتره چون دلم میخواد تو آرامش زندگی کن
دیدگاه ها (۰)

#هانتر پارت ۵۰مادرش چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت.. پوف کال...

#هانتر پارت ۵۱خدمتکار : منم همینطور دخترم..بیا داخل از این ح...

#هانتر پارت ۴۸چهره جونگکوک که با گرگ پیشونی به پیشونی شده بو...

#هانتر پارت ۴۷ حتی حوصله صحبت با اون دختری ک انگار از جنگ و ...

طُلـــوعِ طَلـــآیـی چندشآتی jk P.2 برگشت خونه بالاخره ا...

پارت : ۲۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط