هانتر

#هانتر

پارت ۵۰

مادرش چیزی نگفت و از اتاق بیرون رفت..
پوف کالفه ای کشید و خودش رو روی تخت پرت کرد..
شاید وقتش بود دیگه قرصی مصرف نکنه..!
عمارت جئون :
نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و نگاهش رو به پنجره دوخت...
" تو اقیانوس چشمهای تو آبی وجود نداره..تمامش پر از نفت و بنزینه ..همونقدر سیاه!"
+ بهتره بدونی زندگیمم پر از دود و تاریکیِ شبه.."همونقدر سیاه!"
باویبره رفتن گوشیش نگاهشو از پنجره قدیِ اتاقش گرفت و به صفحه گوشی داد..اون دختر بود..
+ بله؟
_ آمادم..
+ خوبه..کم کم بیا سر کوچه االن راننده رو میفرستم..
_ اوکی..
تلفن رو قطع کرد و به صفحه گوشیش نگاهی انداخت..
+ اینقدر راحت و در عرض چند ساعت راضی شدن تا دخترشون رو بفرستن؟!
چه خانواده دلنشینی!
از تیکه ای که انداخته بود پوزخندی زد..
بحث جالبی بود! خانواده اون دختر..
شاید میتونست از اسمش استفاده کنه و دختر رو عصبی کنهصداش رو بلند کرد و تنها خدمتکار خونه رو صدا زد..شاید وقتش بود که یه خدمتکار جدید
اضافه کنه
+ خانم چویی!!
دقیقه ای بعد خانم چویی جلوی درب اتاق جئون ظاهر شد
خدمتکار : بله آقا
+ طبقه سوم )بهار خواب( رو مرتب کن و یه رو تختی جدید از کمد بردار عوضش کن
خدمتکار : چشم حتما..کار دیگه ای ندارید
+ میتونی بری
....
راننده : خانم رسیدیم
_ اوه..ممنونم
پیاده شد و برای باز دوم حیاط عمارته جئون رو از نظر گذروند..چشم چرخوند و به قامت
جونگکوک که از پنجره طبقه دوم بهش نگاه میکرد رسید..
لبخند ارومی به چهرش زد و وقتی واکنشی جز کنار رفتنش و انداختن پرده ندید سمت صندوق
رفت تا چمدونش رو برداره..
راننده : من براتون میارمش..
_ ممنونم ازتون
سمت پله های رو به روش رفت و با باز شدن در ورودی و دیدن همون خانم میانسال لبخند دوباره
ای به لبش نشوند..
_ سالم از دیدن دوبارتون خوشحال
دیدگاه ها (۰)

#هانتر پارت ۵۱خدمتکار : منم همینطور دخترم..بیا داخل از این ح...

#هانتر پارت ۵۲+ چون من میگم ، سوال بعدی ؟ وقتی با سکوت دختر...

#هانتر پارت ۴۹ از کنار مادرش گذشت و داخل شد کیف کوچکش رو رو...

#هانتر پارت ۴۸چهره جونگکوک که با گرگ پیشونی به پیشونی شده بو...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 84 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط