ویو ات
ویو ات
داشتم با لانا و یونا میخندیدیم و حرف میزدیم که احساس دستی که گرم بود رو حس کردم که برگشتم و دیدم جنکوک بود
ات: باز که شما هاین نکنه دارین ما رو تعقیب میکنید
کوک: اگه میخواستیم تعقیبتون کنیم پس چرا بخوام بهت یه جیزی بگم
ات: چیه زود بگو
کوک: تهیونگ عاشق خواهرم شده لانا
ویو ات
با این حرفش کلی سوال داخل ذهنم اومد که اگه خواهرشه جرا به من گفت مگه خودش چشه که فهمیدم حتماً بخاطر اون رفتارم بود فکر کرده قلدر چیزیم هه
که برگشتم و به لانا گفتم
ات: لانا تهیونگ رو دوست داری
لانا: ام خوب نمیدونم ولی احساس میکنم که که..... آره
~: چی واقعا لانا
لانا: هه نخیر سر کار بودی منظورم به عنوان داداش بود(یه نیشخند هم زد)
ویو کوک
عجب خواهری تربیت کردم هه که یهو دیدم که ات.....
ویو ات
رفتم سمت تهیونگ و دیدم یه صندلی خالی کنارش هست صندلی رو اوردم کنار و رو صندلی نشستم و فکش رو با یه دستم گرفتم و گفتم
ات: ببین تهیونگ بهت هشدار میدم اگه دیدم داری اذیتش میکنی من میدونم و تو اگه خودش خواست میتونی باهاش حرف بزنی یا با هم دوست شین فهمیدیو (فکش رو ول کرد)
~: هه ببینم زبون باز کردی تا چند روز پیش ازت یه توپ میگرفتی گریه میکردی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادمین: ات جوری نگاه تهیونگ کرد که تهیونگ داشت آب میشود از دنیا اومدنش داشت پشیمون میشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو کوک
ات جوری نگاه تهیونگ کرد که قشنگ میشود داخل چشم های تهیونگ بشنوی غلت کردم که دیدم ات داره خیلی جلوی خودش رو میگیره که یه مشت تو صورت تهیونگ بزنه که پاشد رفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ات
خیلی جلوی خودم رو گرفتم که مشت نزنم تو صورتش داشتم منفجر میشدم از اعصابانیت
که خواستم برم داخل بالکن تا هوام عوض بشه که لانا گفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لانا: کجا میری
ات: میرم الان میام
ادمین: بعد اینکه ات رفت کوک هم پشت سرش رفت
داشتم با لانا و یونا میخندیدیم و حرف میزدیم که احساس دستی که گرم بود رو حس کردم که برگشتم و دیدم جنکوک بود
ات: باز که شما هاین نکنه دارین ما رو تعقیب میکنید
کوک: اگه میخواستیم تعقیبتون کنیم پس چرا بخوام بهت یه جیزی بگم
ات: چیه زود بگو
کوک: تهیونگ عاشق خواهرم شده لانا
ویو ات
با این حرفش کلی سوال داخل ذهنم اومد که اگه خواهرشه جرا به من گفت مگه خودش چشه که فهمیدم حتماً بخاطر اون رفتارم بود فکر کرده قلدر چیزیم هه
که برگشتم و به لانا گفتم
ات: لانا تهیونگ رو دوست داری
لانا: ام خوب نمیدونم ولی احساس میکنم که که..... آره
~: چی واقعا لانا
لانا: هه نخیر سر کار بودی منظورم به عنوان داداش بود(یه نیشخند هم زد)
ویو کوک
عجب خواهری تربیت کردم هه که یهو دیدم که ات.....
ویو ات
رفتم سمت تهیونگ و دیدم یه صندلی خالی کنارش هست صندلی رو اوردم کنار و رو صندلی نشستم و فکش رو با یه دستم گرفتم و گفتم
ات: ببین تهیونگ بهت هشدار میدم اگه دیدم داری اذیتش میکنی من میدونم و تو اگه خودش خواست میتونی باهاش حرف بزنی یا با هم دوست شین فهمیدیو (فکش رو ول کرد)
~: هه ببینم زبون باز کردی تا چند روز پیش ازت یه توپ میگرفتی گریه میکردی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ادمین: ات جوری نگاه تهیونگ کرد که تهیونگ داشت آب میشود از دنیا اومدنش داشت پشیمون میشد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو کوک
ات جوری نگاه تهیونگ کرد که قشنگ میشود داخل چشم های تهیونگ بشنوی غلت کردم که دیدم ات داره خیلی جلوی خودش رو میگیره که یه مشت تو صورت تهیونگ بزنه که پاشد رفت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ویو ات
خیلی جلوی خودم رو گرفتم که مشت نزنم تو صورتش داشتم منفجر میشدم از اعصابانیت
که خواستم برم داخل بالکن تا هوام عوض بشه که لانا گفت
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لانا: کجا میری
ات: میرم الان میام
ادمین: بعد اینکه ات رفت کوک هم پشت سرش رفت
- ۴.۵k
- ۳۱ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط