فقط..خستم!!..
پارت 1
اولین قدم رو به طرف راه رو بیمارستان برداشت..
صدای قدم هاش تمام فضای راه رو فرا گرفته بود.
صدای گریه..
صدای آه و ناله زنی که به تازگی تنها فرزندش رو از دست داده بود.
با برداشتن قدم سوم..صدای زن مانعش شد
' خ..خانوم...خانم دکتر...پ..پسرم؟!
زن در حالی که چشم های قرمزش رو منتظر به چهره دختر دوخته بود . منتظر شنیدن جمله ای بود که روح و قلبش رو تسکین بده...
" من واقعا متاسفم خانم جانگ..
' چ..چی!!نه نه نباید متاسف باشید
پسرم..پسر من حالش خوبه درسته...هه
اون خوب میشه..
بغض گلوش رو میخراشید..
پسرش!؟...پسری که حالا جسم بیجونش زیر تکه ای پارچه بود!..
یعنی واقعا منظورش اون پسر بود!؟.
یعنی واقعا نیاز بود .امید زن رو نا امید کنه؟ یعنی باید میگفت که پسرش دیگه حتی زنده نیست که بخواد درمان شه..
با صدای باز شدن در برانکارد از اتاق عمل خارج شد..
و مادر رو توی شک عظیمی برد
مرگ..
چیزی که پسرش از ۴ سالگی انتظارش رو میکشید..
صدای گریه و فریاد های زجز آور زن توی راه رو بیمارستان اکو میشد.و بیشتر از همه دختر رو آزار میداد
بسه....
با سرعت خودش رو از اون راه رو جهنمی خارج کرد.
هوا تاریک بود
خب..جای تعجبم نداشت
ساعت هول و هوش 12 شب بود ..
بارون میبارید ..نگاهی به چتر تو دستاش انداخت..
" هه..یه پزشک بی لیاقت..
چتر رو روی زمین انداخت و مسیر خونه رو در پیش گرفت...
..................
با ورود به آسانسور ی بار دیگه ساعت مچی رو چک کرد
ساعت 1 شب بود..
سونگهون حتما تا اون موقعه رسیده بود
امروز روزی بود که سونگهون از تور بر میگشت
قرار بود تمام شب رو آسوده در کنار دوست پسرش بگذرونه..
اما عمل فوری و یهویی اون پسر مانع موندنش شد..
ادامه دارد...
اولین قدم رو به طرف راه رو بیمارستان برداشت..
صدای قدم هاش تمام فضای راه رو فرا گرفته بود.
صدای گریه..
صدای آه و ناله زنی که به تازگی تنها فرزندش رو از دست داده بود.
با برداشتن قدم سوم..صدای زن مانعش شد
' خ..خانوم...خانم دکتر...پ..پسرم؟!
زن در حالی که چشم های قرمزش رو منتظر به چهره دختر دوخته بود . منتظر شنیدن جمله ای بود که روح و قلبش رو تسکین بده...
" من واقعا متاسفم خانم جانگ..
' چ..چی!!نه نه نباید متاسف باشید
پسرم..پسر من حالش خوبه درسته...هه
اون خوب میشه..
بغض گلوش رو میخراشید..
پسرش!؟...پسری که حالا جسم بیجونش زیر تکه ای پارچه بود!..
یعنی واقعا منظورش اون پسر بود!؟.
یعنی واقعا نیاز بود .امید زن رو نا امید کنه؟ یعنی باید میگفت که پسرش دیگه حتی زنده نیست که بخواد درمان شه..
با صدای باز شدن در برانکارد از اتاق عمل خارج شد..
و مادر رو توی شک عظیمی برد
مرگ..
چیزی که پسرش از ۴ سالگی انتظارش رو میکشید..
صدای گریه و فریاد های زجز آور زن توی راه رو بیمارستان اکو میشد.و بیشتر از همه دختر رو آزار میداد
بسه....
با سرعت خودش رو از اون راه رو جهنمی خارج کرد.
هوا تاریک بود
خب..جای تعجبم نداشت
ساعت هول و هوش 12 شب بود ..
بارون میبارید ..نگاهی به چتر تو دستاش انداخت..
" هه..یه پزشک بی لیاقت..
چتر رو روی زمین انداخت و مسیر خونه رو در پیش گرفت...
..................
با ورود به آسانسور ی بار دیگه ساعت مچی رو چک کرد
ساعت 1 شب بود..
سونگهون حتما تا اون موقعه رسیده بود
امروز روزی بود که سونگهون از تور بر میگشت
قرار بود تمام شب رو آسوده در کنار دوست پسرش بگذرونه..
اما عمل فوری و یهویی اون پسر مانع موندنش شد..
ادامه دارد...
- ۴.۶k
- ۲۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط