عشق بی پایان
عشق بی پایان
پارت ۷
ات ویو
چاره ای نداشتم جز اینکه رازی رو که توی ۲۴ سال عمرم ازهمه غیر پدرو مادرم مخفیش کردم رو برای جیمین فاش کنم
(گایز ات ونپایره)
ولی...... ولی من متماعن نیستم اخه اگه من اینکارو کنم اون همه چیو راجبم میفهمه
اما اگر هم نکنم اون رو از دست میدم
دستم رو اوردم جلوی دهنم و با دندون های نیشم خراشی روش گزاشتم
دستم رو بردم جلوی دهنش
*لعنتی باید برکردی پیشم
با انتقال خودم بهش رنگ و روش باز شد ولی بیهوش بود نتیجه گرفتم ببرمش خونه مخفی خودم خونه ای که توی جنگله
چون نزدیک یک جاده بودم زنگ زدم به یکی از سرباز های خونه مخفیم اومد دنبالمون
*بزارش تو ماشین
ب. گ: چشم خانم
جیمینو گذاشت تو ماشین
راه افتادیم
جیمین ویو
چشمام رو باز کردم توی یک ماشین بودم با ات به خودم که اومدم دیدم سرم رو پاشه از خجالت رنگ البالو شدم ولی به روی خودم نیووردم و خودمو زدم به خواب
ات ویو
رسیدیم خونم بادیگاردم جیمینو اوردم تو خونه و برد گذاشتش رو تخت من
منم نشستم کنارش رو تخت و به تاج تخت تکیه دادم
جیمین ویو
بالاخره تصمیم گرفتم چشمامو باز کنم البته جوریکه تابلو نباشه تا الان بیدار بودم
اروم اروم چشمام رو باز کردم
ات ویو
به چشمای جیمین نگاه کردم تروم اروم چشماشو باز کرد اول به سقف خیره شد بعد چند لحظه به من
+من کجام؟
*خونه من. چیزی یادت میاد؟
+....
بلایک🙂💜💫
پارت ۷
ات ویو
چاره ای نداشتم جز اینکه رازی رو که توی ۲۴ سال عمرم ازهمه غیر پدرو مادرم مخفیش کردم رو برای جیمین فاش کنم
(گایز ات ونپایره)
ولی...... ولی من متماعن نیستم اخه اگه من اینکارو کنم اون همه چیو راجبم میفهمه
اما اگر هم نکنم اون رو از دست میدم
دستم رو اوردم جلوی دهنم و با دندون های نیشم خراشی روش گزاشتم
دستم رو بردم جلوی دهنش
*لعنتی باید برکردی پیشم
با انتقال خودم بهش رنگ و روش باز شد ولی بیهوش بود نتیجه گرفتم ببرمش خونه مخفی خودم خونه ای که توی جنگله
چون نزدیک یک جاده بودم زنگ زدم به یکی از سرباز های خونه مخفیم اومد دنبالمون
*بزارش تو ماشین
ب. گ: چشم خانم
جیمینو گذاشت تو ماشین
راه افتادیم
جیمین ویو
چشمام رو باز کردم توی یک ماشین بودم با ات به خودم که اومدم دیدم سرم رو پاشه از خجالت رنگ البالو شدم ولی به روی خودم نیووردم و خودمو زدم به خواب
ات ویو
رسیدیم خونم بادیگاردم جیمینو اوردم تو خونه و برد گذاشتش رو تخت من
منم نشستم کنارش رو تخت و به تاج تخت تکیه دادم
جیمین ویو
بالاخره تصمیم گرفتم چشمامو باز کنم البته جوریکه تابلو نباشه تا الان بیدار بودم
اروم اروم چشمام رو باز کردم
ات ویو
به چشمای جیمین نگاه کردم تروم اروم چشماشو باز کرد اول به سقف خیره شد بعد چند لحظه به من
+من کجام؟
*خونه من. چیزی یادت میاد؟
+....
بلایک🙂💜💫
۱۴.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.