🎇تنفر تبدیل به عشق🎇پارتـ²⁵

#چند_سال_بعد_
امیر و ا.ت بچه دار شدن یه پسر یه دختر....
اسم دختر رو گذاشتن جواهر
اسم پسر رو هم گذاشتن امید
هر دوشون ۵ سالشون است....


گفت:(( امید جواهر بابا تونو ول کنین!
چقدر اذیت ش میکنین!
هنوز ۵ سالتونه زوده واسه یاد گرفتن کار با اسلحه!
که.........



جواهر و امید اسلحه رو گرفتن سمت ا.ت


#جواهر
گفت:(( مامان تو خودت وقتی ۳ سالت بوده یادگرفتی انتظار داری من عقب بمونم؟!


#امید
گفت:(( مامان بابا اذیت نمیشه از خداشم باشه!




گفت:(( امیر هیچی نشده زندگیمو واسشون گفتی بعد اسلحه هم دادی دستشون خشاب هم یادشون دادی؟!


#امیر
گفت:(( من تسلیم هستمـ!

جواهر و امید اسلحه رو گرفتن پایین.....


#جواهر
گفت:(( راست میگه بابا فقط تماشا کرد من خودم اسلحه رو از تو اتاقش آوردمـ!


#امید
گفت:(( منم خودم آوردمـ!


#امیر
گفت:(( چی شد؟!
پس بادیگارد ها اونجا چه غلطی میکردن؟!
یعنی حریف ۲ تا فسقل نشدن؟!


#جواهر
گفت:(( بابا یه بار دیگه بگی فسقل هر چی دیدی از چشم خودت دیدی!
یادت رفته من و امید کلاسی رزمی میریم؟!



#امیر
گفت:(( زرشک یادم نبود...!
آفرین به شما ها....
جیگرای خودمـ!



گفت:(( آفرین بهتون خوشملایِ خودمـ!


هیچی دیگه هر ۴ تا شون زدن زیر خنده.....


🎇اینم پارتـ²⁵🎇


⚘⃟⇠پایان⇢⃟⚘

دوستانی که فیڪ من رو خوندید و استقبال کردید ازتون ممنونم بخاطر حمایتتون✋


⚘⇠منظور این داستان اینه که⇢⚘
عشقی که ظاهری باشه به درد نمیخوره و پایدار نیست ولی عشق باطنی و قلبی هستش که همیشه پایدار میمونه!
مثل همین داستان!
اگه خوب دقت کنید متوجه میشید منظورم رو....!
دیدگاه ها (۸)

ج‌ ناشناس:)♡

ج ناشناس:)♡

🎇تنفر تبدیل به عشق🎇پارتـ²⁴

🎇تنفر تبدیل به عشق🎇پارتـ²³

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۷

پارت ۸۴ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط