ات ببله اشک شوق
ات :ب..بله (اشک شوق)
بعد بغلم کرد
کوک: دوباره مال خودم شدی
ات :اره (خنده)
کوک: فقط مال من
ات: فقط مال تو
ویو جسیکا
بیدار شدم باورم نمیشه زندم یونگی کنارم خواب بود همه ی اینا بخاطر اونه
از بابام متنفرم اما یونگی رو دوست دارم عاشقش شدم دستمو دور گردنش حلقه کردم
جسی :شوهر عزیزم
یونگ:ی ج..جسیکا
جسی: اره به لطف تو زنده موندم
یونگی :نه فقط به لطف من....
جسی: چی؟
یونگی: جونگکوک هم خیلی کمک کرد و تورو نگه داشت تا بلافاصله بعد از اینکه حالت بد شد به من بگه و همینطور پولش
جسی: واقعا؟(بغض)
یونگی اره بریم پیش مامان و بابات ازشون تشکر کنی
با یونگی رفتیم بیرون بیمارستان دیدم بابام مامانم و بغل کرده و میبوسه تا منو دید از مامانم جدا شد اومد سمتم و بغلم کرد
کوک: میشه دوباره بابایی و ببخشی
جسی:ازت ممنونم
ازم جدا شد و بوسه ای به سرم زد و مامانم اومد بغلم کرد
جسی: منو ببخش که ناراحتت کردم
ات: عیبی نداره گذشته ها گذشته
بعد بغلم کرد
کوک: دوباره مال خودم شدی
ات :اره (خنده)
کوک: فقط مال من
ات: فقط مال تو
ویو جسیکا
بیدار شدم باورم نمیشه زندم یونگی کنارم خواب بود همه ی اینا بخاطر اونه
از بابام متنفرم اما یونگی رو دوست دارم عاشقش شدم دستمو دور گردنش حلقه کردم
جسی :شوهر عزیزم
یونگ:ی ج..جسیکا
جسی: اره به لطف تو زنده موندم
یونگی :نه فقط به لطف من....
جسی: چی؟
یونگی: جونگکوک هم خیلی کمک کرد و تورو نگه داشت تا بلافاصله بعد از اینکه حالت بد شد به من بگه و همینطور پولش
جسی: واقعا؟(بغض)
یونگی اره بریم پیش مامان و بابات ازشون تشکر کنی
با یونگی رفتیم بیرون بیمارستان دیدم بابام مامانم و بغل کرده و میبوسه تا منو دید از مامانم جدا شد اومد سمتم و بغلم کرد
کوک: میشه دوباره بابایی و ببخشی
جسی:ازت ممنونم
ازم جدا شد و بوسه ای به سرم زد و مامانم اومد بغلم کرد
جسی: منو ببخش که ناراحتت کردم
ات: عیبی نداره گذشته ها گذشته
- ۶.۸k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط