ویو جسیکا

ویو جسیکا

از مغازه در اومدیم که یه نفر از پشتم گفت
اگنس مبارک باشه کلفت زاده با اون سمی که تو غذات ریختم باید الان عذات می‌بود نه ازدواج
جسی ت...تو باعث سرطان من شدیییی
جسی نگهبان
نگهبان بله

جسی این هرزه رو زجر کش کن و جنازشو برا باباش بفرست

نگهبان چشم

و بعد اگنس و گرفت و برد بیرون
اگنس بابام از بچه ی ایندت انتقام میگیره خنده شیطانی

روز ازدواج

(تمام لوازم عروسی آت و جسیکا تو پست بعدی)
خطبه عقد جسیکا
@ سرکار خانم جئون جسیکا آیا وکیلم شمارا به عقد آقای کیم یونگی در اورم؟
+بله
_بله
(و خطبه آت هم همین طوره دیگه حوصله نوشتن ندارم)😂

ویو کوک

رفتم پیش جیمین و تهیونگ
ج:مبارکه داداش
کوک مرسی
ته مبارکه
کوک مرسی،معرفی نمیکنی؟(اشاره به دختر کنار تهیونگ)
ته ایشون دوست دخترم لیا هست لیا دوستام
لیا خوشبختم (مهربون)
کوک و همچنین

خلاصه
کوک و آت باهم زندگی کردن و شاد بودن و جسیکا و یونگی هم یه پسر کوچولو به اسم بومگیو بدنیا آوردن و تهیونگ و لیا هم ازدواج کردند و جیمین هم با یه دختری آشنا میشه و باهاش وارد رابطه میشه و پایانننن
دیدگاه ها (۷)

اسلاید دوم لباس آتاسلاید سوم لباس جسیکا

یه درخواستی دارم:ا٫ت چون خانوادش فقیر بودن ز.یر خواب جونگ کو...

جسی: آشتی کردین؟اات :ارهکوک: می‌خوام عروسی بگیرمات: کوککوک و...

ات :ب..بله (اشک شوق)بعد بغلم کردکوک: دوباره مال خودم شدی ات ...

پارت ۲....:)

[love triangle][مثلث عشقی] Part-۱. ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط