ویو آت
ویو آت
اون مرد دارو و به دکتر داد و دکتر هم ریخت داخل آمپول و زد به دست جسیکا
دکتر خب باید بگم که ایشون حالشون خوب میشه و چند روز بعد بهوش میان
خیلی برام عجیب بود اون مرد از ناکجاآباد اومد و دخترم و از مرگ نجات داد رفتم سمتش تو شک بودم افتادم رو زانوم
ات :م...ممنونم (بغض شوک)
دستمو گرفت و بلندم کرد
یونگی من فقط وظیفمو در برابر کسی که عاشقشم انجام دادم
ات چرا که نه اگه جسیکا دوست داره منم مخالفتی ندارم
داشتم حرف میزدیم که کوک اومد سمتمون
کوک :جسیکا ازدواج کرده
یونگی :با اون هول دختر باز
کوک: میزنم تو....
پرید وسط حرفش و گوشیشو آورد بالا و دید که نامجون داره یه دختر و سواری میده
کوک پ...پس به دخترم خیانت کرد.... باشه اگه شاهدخت خودش بخواد
یونگی ممنونم( لبخند)
ات و کوک( لبخند)
اون مرد دارو و به دکتر داد و دکتر هم ریخت داخل آمپول و زد به دست جسیکا
دکتر خب باید بگم که ایشون حالشون خوب میشه و چند روز بعد بهوش میان
خیلی برام عجیب بود اون مرد از ناکجاآباد اومد و دخترم و از مرگ نجات داد رفتم سمتش تو شک بودم افتادم رو زانوم
ات :م...ممنونم (بغض شوک)
دستمو گرفت و بلندم کرد
یونگی من فقط وظیفمو در برابر کسی که عاشقشم انجام دادم
ات چرا که نه اگه جسیکا دوست داره منم مخالفتی ندارم
داشتم حرف میزدیم که کوک اومد سمتمون
کوک :جسیکا ازدواج کرده
یونگی :با اون هول دختر باز
کوک: میزنم تو....
پرید وسط حرفش و گوشیشو آورد بالا و دید که نامجون داره یه دختر و سواری میده
کوک پ...پس به دخترم خیانت کرد.... باشه اگه شاهدخت خودش بخواد
یونگی ممنونم( لبخند)
ات و کوک( لبخند)
- ۶.۲k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط