رمان همسر اجباری پارت چهاردهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_چهاردهم
چشماشو باز کرد دید منم دارم صداش میزنم
-اریا نذار تورو خدا نذار سر جاش نشستو گفت نذار این عوضی بهم دست بزنه بخدا نمیتونم آریا تو فقط نذار من با
زندگیت کاری ندارم.
دلم واسش سوخت به هق هق افتاده بود گناه این چی بود.دستشو گرفتم گفتم:
- آنا همش خواب بود باور کن ببین کسی نیست .
پاشدم المپو روشن کردم.
-ببین بگیر بخواب پاشو برو رو تختت.
چادرو به خودش پیچید و رفت نشست رو تخت
گفتم :الزم نیست چادرو در بیار پتو بکش روت.بگیر بخواب
باهق هق گفت:
-نه من راحتم المپو خاموش نکن ببخش مزاحمت شدم
-باشه هرجور راحتی شب بخیر.
....
آنا...
صدای در اومد.البته در آسانسور
خونه کامال تمیز شده بود .رفتم تو اتاق ودرو بستم .تا رفتم اونا اومدن تو .
Comments please ^_^🌹
چشماشو باز کرد دید منم دارم صداش میزنم
-اریا نذار تورو خدا نذار سر جاش نشستو گفت نذار این عوضی بهم دست بزنه بخدا نمیتونم آریا تو فقط نذار من با
زندگیت کاری ندارم.
دلم واسش سوخت به هق هق افتاده بود گناه این چی بود.دستشو گرفتم گفتم:
- آنا همش خواب بود باور کن ببین کسی نیست .
پاشدم المپو روشن کردم.
-ببین بگیر بخواب پاشو برو رو تختت.
چادرو به خودش پیچید و رفت نشست رو تخت
گفتم :الزم نیست چادرو در بیار پتو بکش روت.بگیر بخواب
باهق هق گفت:
-نه من راحتم المپو خاموش نکن ببخش مزاحمت شدم
-باشه هرجور راحتی شب بخیر.
....
آنا...
صدای در اومد.البته در آسانسور
خونه کامال تمیز شده بود .رفتم تو اتاق ودرو بستم .تا رفتم اونا اومدن تو .
Comments please ^_^🌹
۵.۶k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.