رمان همسر اجباری پارت سیزدهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_سیزدهم
دوستای اریا ساعت چهار دل از اونجا کندن رفتن خونه هاشون.
بعد از زدن مسواکش خواست بره بخوابه که یادِ اتاق آخری افتاد هرچی در زد و صدا زد کسی جواب نداد رفتو از تو
کابینت کلید یدکو اوردو درو باز کردباصحنه ای که روبروش بود تعجب کرد...
آریا...
آنا رو سجاده خوابش برده بوده.سری از روی تاسف تکون دادم.خدایا تقدیر من با کسی که دوسش ندارم چیه ؟خدایا
من تو دلم یکی دیگست عشقم زیبا.
واسه یه لحظه آنارو بازیبا مقایسه کردم آنا زیبایش به گرد پای زیبا هم نمیرسید ازش متنفر بودم باید انقدر اذیتش
کنم که خودش مجبور به درخواست طالق بشه. بزار رو این سرامیکای سرد بخوابه حقشه دختره ی احمقِ زندگی
خراب کن.
پوسترایی که از زیبا داده بودم با خودم آماده شده بودن اندازشون یک ونیم در دو بود چهارتا بودن یکیو زدم پشت
تلوزیون یکی دیگه که خودم باهاش بودم وزیبا نشسته بود روی پامو زدم ب دیوار روبروی اتاق آنا که فاصله اش با
در دو متر بود چون حالت یه راهرو بود قسمت اتاقا یکی دیگه ام زدم روبروی در آشپزخانه.اون یکی رو توی حال
نصب کردم دستم درد نکنه دمم گرم.زیبا از دبی برگرده میرم دنبالش و میارم ببینتشون.
رفتم بخوابم سرم رو بالشت نرفته صدای هق هق و گریه های بلندو داد زدن میومد -.نکن عوضی نکن یابو.برو کنار
خدایا کمک کمک ...
یعنی کی اومده تو خونه ام عین جت خودمو رسوندم ب اتاق آنا و وقتی درباز کردم هنوزم داشت دستو پا میزد.اما تو
خواب .دختره نفهم بی عقل نمیدونم کی گفت تو بری مهمونی .باالی سرش وایستادم با پا بهش زدم
-آنا آنا هوی باتوام پا نشد. لعنتی با دست ب صورت غرق اشکش سیلی زدم آنا باتوام با داد بلندو چند تا نفس
کشیداز خواب پرید.
Comments please ^_^🌹
دوستای اریا ساعت چهار دل از اونجا کندن رفتن خونه هاشون.
بعد از زدن مسواکش خواست بره بخوابه که یادِ اتاق آخری افتاد هرچی در زد و صدا زد کسی جواب نداد رفتو از تو
کابینت کلید یدکو اوردو درو باز کردباصحنه ای که روبروش بود تعجب کرد...
آریا...
آنا رو سجاده خوابش برده بوده.سری از روی تاسف تکون دادم.خدایا تقدیر من با کسی که دوسش ندارم چیه ؟خدایا
من تو دلم یکی دیگست عشقم زیبا.
واسه یه لحظه آنارو بازیبا مقایسه کردم آنا زیبایش به گرد پای زیبا هم نمیرسید ازش متنفر بودم باید انقدر اذیتش
کنم که خودش مجبور به درخواست طالق بشه. بزار رو این سرامیکای سرد بخوابه حقشه دختره ی احمقِ زندگی
خراب کن.
پوسترایی که از زیبا داده بودم با خودم آماده شده بودن اندازشون یک ونیم در دو بود چهارتا بودن یکیو زدم پشت
تلوزیون یکی دیگه که خودم باهاش بودم وزیبا نشسته بود روی پامو زدم ب دیوار روبروی اتاق آنا که فاصله اش با
در دو متر بود چون حالت یه راهرو بود قسمت اتاقا یکی دیگه ام زدم روبروی در آشپزخانه.اون یکی رو توی حال
نصب کردم دستم درد نکنه دمم گرم.زیبا از دبی برگرده میرم دنبالش و میارم ببینتشون.
رفتم بخوابم سرم رو بالشت نرفته صدای هق هق و گریه های بلندو داد زدن میومد -.نکن عوضی نکن یابو.برو کنار
خدایا کمک کمک ...
یعنی کی اومده تو خونه ام عین جت خودمو رسوندم ب اتاق آنا و وقتی درباز کردم هنوزم داشت دستو پا میزد.اما تو
خواب .دختره نفهم بی عقل نمیدونم کی گفت تو بری مهمونی .باالی سرش وایستادم با پا بهش زدم
-آنا آنا هوی باتوام پا نشد. لعنتی با دست ب صورت غرق اشکش سیلی زدم آنا باتوام با داد بلندو چند تا نفس
کشیداز خواب پرید.
Comments please ^_^🌹
۵.۰k
۲۹ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.