عشق خونین
《عشق خونین 》
پارت ۴۰
سوی جانگ: اونی من خیلی پشیمونم ببخشید که بهت نگفتم و یونگی رو با خودم بردم
ات : خیله خوب بخشیدم ترو ولی قول بده هیچ وقت بهم دروغ نگی میدونی سوی جانگ تو بیشتر از هر کس میدونی که من چه زندگی سختی دارم
سوی جانگ دست ات را گرفت
سوی جانگ: واقعا اونی تو برام مثل مادرمی و بهت احترام قائلم و میمونم خودمم مثل سگ پشیمونم
ات : باشه پس تو بخواب منم برم
ات بلند شد و سوی جانگ هم بلند شد و ات را بغل کرد و ات ناخودآگاه بغضی تو گلوش پیچید و اشکی از گوشه چشم اش سرازیر شد
ات : آخه چرا من باید اینجوری باشم چرا مثل آدم های عادی زندگی نمیکنم
سوی جانگ: ناراحت نباش اونی همچی درست میشه ....
از هم جدا شدن و سوی جانگ اشک های ات را با انگشت اش پاک کرد
سوی جانگ: برات قهوه درست کنم .. کمی خوب شی
ات : نه میرم بخوابم
از اتاق خارج شد و سمته اتاق سویون رفت در رو باز کرد سویون را دید که خواب بود ولی کتاب اش گذاشته رو تخت کنارش
ات سمته کتاب رفت و خودکار را از لایه انگشت های سویون برداشت و کتاب را هم برداشت پتو را کشید روش و چراغ را خاموش کرد سمته اتاق جیمین رفت و وارد اتاق شد به قیافه جیمین خنده ای کرد
رو تخت نشسته بود و موهایش بهم ریخته بود با چشم های بادامی و پف کرده اش کیوت تر بود
ات سمته تخت رفت و موهای که میشد جوجه توش تخم گذاشت رو کمی با دستش درست کرد ...
جیمین : موهام خراب شدن
ات از شدت کیوتی جیمین میخندید با اینکه حالش خوب نبود و بغضش را فراموش کرده بود میخندید و کیوتی یا اخم گفت
جیمین : هی نخند دوست ندارم
ات : باشه ... نمیخندم
کنارش رو تخت نشست جیمین زود به سمته ات چرخید و به ات نگاه کرد
جیمین : موهام ... درست نمیشن
ات : چرا میشن فقد باید بشوریم بعدش درست میشه ببینم گرسنه نیستی
جیمین : اول موهام درست بشن بعدش برام غذا بیار
ات: حتما عزیزه دلم پاشو موهات رو بشورم
جیمین از رو تخت بلند شد و زود گفت
جیمین : تو میخواهی منو ببری حمام
ات : آره خب ... چطور وقتی سوی جانگ و سویون همسن تو بودن من میبردمش
جیمین : نه نمیخواهم دوست ندارم
ات : اوف بیا دیگه من مثلمادرت میمونم
با حرفی که ات زد جیمین انگار رو قلبش تیری زدن دلخور شد عصبانی شد ناراحت شد نمیشد گفت حال جیمین چطور شد
جیمین : چی ... مادرم ...
ات : آره خب ..
جیمین : از اتاقم برو بیرون
خنده از رو لبش محو شد و با صدا لرزوند گفت
ات: جیم...
پارت ۴۰
سوی جانگ: اونی من خیلی پشیمونم ببخشید که بهت نگفتم و یونگی رو با خودم بردم
ات : خیله خوب بخشیدم ترو ولی قول بده هیچ وقت بهم دروغ نگی میدونی سوی جانگ تو بیشتر از هر کس میدونی که من چه زندگی سختی دارم
سوی جانگ دست ات را گرفت
سوی جانگ: واقعا اونی تو برام مثل مادرمی و بهت احترام قائلم و میمونم خودمم مثل سگ پشیمونم
ات : باشه پس تو بخواب منم برم
ات بلند شد و سوی جانگ هم بلند شد و ات را بغل کرد و ات ناخودآگاه بغضی تو گلوش پیچید و اشکی از گوشه چشم اش سرازیر شد
ات : آخه چرا من باید اینجوری باشم چرا مثل آدم های عادی زندگی نمیکنم
سوی جانگ: ناراحت نباش اونی همچی درست میشه ....
از هم جدا شدن و سوی جانگ اشک های ات را با انگشت اش پاک کرد
سوی جانگ: برات قهوه درست کنم .. کمی خوب شی
ات : نه میرم بخوابم
از اتاق خارج شد و سمته اتاق سویون رفت در رو باز کرد سویون را دید که خواب بود ولی کتاب اش گذاشته رو تخت کنارش
ات سمته کتاب رفت و خودکار را از لایه انگشت های سویون برداشت و کتاب را هم برداشت پتو را کشید روش و چراغ را خاموش کرد سمته اتاق جیمین رفت و وارد اتاق شد به قیافه جیمین خنده ای کرد
رو تخت نشسته بود و موهایش بهم ریخته بود با چشم های بادامی و پف کرده اش کیوت تر بود
ات سمته تخت رفت و موهای که میشد جوجه توش تخم گذاشت رو کمی با دستش درست کرد ...
جیمین : موهام خراب شدن
ات از شدت کیوتی جیمین میخندید با اینکه حالش خوب نبود و بغضش را فراموش کرده بود میخندید و کیوتی یا اخم گفت
جیمین : هی نخند دوست ندارم
ات : باشه ... نمیخندم
کنارش رو تخت نشست جیمین زود به سمته ات چرخید و به ات نگاه کرد
جیمین : موهام ... درست نمیشن
ات : چرا میشن فقد باید بشوریم بعدش درست میشه ببینم گرسنه نیستی
جیمین : اول موهام درست بشن بعدش برام غذا بیار
ات: حتما عزیزه دلم پاشو موهات رو بشورم
جیمین از رو تخت بلند شد و زود گفت
جیمین : تو میخواهی منو ببری حمام
ات : آره خب ... چطور وقتی سوی جانگ و سویون همسن تو بودن من میبردمش
جیمین : نه نمیخواهم دوست ندارم
ات : اوف بیا دیگه من مثلمادرت میمونم
با حرفی که ات زد جیمین انگار رو قلبش تیری زدن دلخور شد عصبانی شد ناراحت شد نمیشد گفت حال جیمین چطور شد
جیمین : چی ... مادرم ...
ات : آره خب ..
جیمین : از اتاقم برو بیرون
خنده از رو لبش محو شد و با صدا لرزوند گفت
ات: جیم...
- ۱۴.۸k
- ۱۹ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط