part32
#part32
کوک نزدیک داریا شد و سمت پیتزا ها رفت یدونه از پیتزاها برداشت و لب زد
کوک:بیا عزیزم عا کن
داریا لبخندی زد و دستشو باز کرد یه تیکه از پیتزا رو خورد یه تیکه خودش یه تیکه داریا همینطور میخوردن لیام دیگه خوابید بود و شیرش تموم شده بود کوک پسرکوچولوش رو رو مبل خوابوند و روش پتو انداخت بعد اون دوتا تو آرامش غذاشونو خوردن
داریا:نیاز دارم برم حموم اینجا حموم داره؟
کوک:سیر شدی؟
داریا:آره
کوک:حموم تو اون اتاقم هست
داریا بلند شد و لباساشو در آورد و وارد حموم شد از اون طرف کوک بالا سر پسرش نشسته بود و نگاش میکرد
کوک:الان فهمیدم چرا مامانی تو رو بیشتر از من دوست داره تو رو باید مثل خودم بزرگ کنم
کوک بلند شد و میز و جمع کرد سرشو بالا آورد با دیدن هودی تویه تن داریا همونطور خشکش زد پاهایه سفیدش کاملا تو چشم بود از اون دور همون بویو میداد که اولین بار میداد داریا موهاشو پشت گوشش داد و لب زد
داریا:اگه خوشت نمیاد لباستو بپوشم پس....جونگ کوک؟
کوک:ها؟نه نه اشگال نداره فقط خیلی خوشگل شدی
داریا لبخندی زد کوک جعبه ها رو برداشت و انداخت دور یه پتو قرمز رنگ برداشت کنار داریا نشست داریا پاهاشو تو خودش یه وری جمع کرد و کوک هم کنارش نشست پتو رو رو خودشون انداخت کوک پاهایه داریا رو رو رون پاش گذاشت و دستشو دور بدنش پیچید داریا لبخند خجالتی زد کوک پاهایه داریا رو رو پاهاش انداخت که باعث شد یکی موچ پاهاش درد بگیره
داریا:آیی
کوک:خوبی؟
کوک پاهایه داریا رو از پتو بیرون زد پشت پاش کبود بود کوک با اخم به داریا نگاه کرد
کوک:پات چیشده؟
داریا:اون موقع که گلامو دزدیدن رفتم دنبالشون نمیدونم جلو پام چی بود خوردم بهش افتادم
کوک:افتادی دنبالشون؟چجوری میخواستی گلارو بگیری؟
داریا:به این چیزا فکر نکردم اون گلا خیلی خوشگل بودن حیف بود از طرفی با اونا پول در میاوردم
کوک نفس عمیقی کشید و داریا رو بغل کرد و پیشونیشو بوسید
کوک:خوب شد که پیدات کردم و نزاشتم بیشتر از این سختی بکشی
کوک که جوابی از داریا دریافت نکرد با دیدنش فهمید خوابش برد لبخندی زد براید درک رو بغل کرد و با خودش به اتاق برد
کوک نزدیک داریا شد و سمت پیتزا ها رفت یدونه از پیتزاها برداشت و لب زد
کوک:بیا عزیزم عا کن
داریا لبخندی زد و دستشو باز کرد یه تیکه از پیتزا رو خورد یه تیکه خودش یه تیکه داریا همینطور میخوردن لیام دیگه خوابید بود و شیرش تموم شده بود کوک پسرکوچولوش رو رو مبل خوابوند و روش پتو انداخت بعد اون دوتا تو آرامش غذاشونو خوردن
داریا:نیاز دارم برم حموم اینجا حموم داره؟
کوک:سیر شدی؟
داریا:آره
کوک:حموم تو اون اتاقم هست
داریا بلند شد و لباساشو در آورد و وارد حموم شد از اون طرف کوک بالا سر پسرش نشسته بود و نگاش میکرد
کوک:الان فهمیدم چرا مامانی تو رو بیشتر از من دوست داره تو رو باید مثل خودم بزرگ کنم
کوک بلند شد و میز و جمع کرد سرشو بالا آورد با دیدن هودی تویه تن داریا همونطور خشکش زد پاهایه سفیدش کاملا تو چشم بود از اون دور همون بویو میداد که اولین بار میداد داریا موهاشو پشت گوشش داد و لب زد
داریا:اگه خوشت نمیاد لباستو بپوشم پس....جونگ کوک؟
کوک:ها؟نه نه اشگال نداره فقط خیلی خوشگل شدی
داریا لبخندی زد کوک جعبه ها رو برداشت و انداخت دور یه پتو قرمز رنگ برداشت کنار داریا نشست داریا پاهاشو تو خودش یه وری جمع کرد و کوک هم کنارش نشست پتو رو رو خودشون انداخت کوک پاهایه داریا رو رو رون پاش گذاشت و دستشو دور بدنش پیچید داریا لبخند خجالتی زد کوک پاهایه داریا رو رو پاهاش انداخت که باعث شد یکی موچ پاهاش درد بگیره
داریا:آیی
کوک:خوبی؟
کوک پاهایه داریا رو از پتو بیرون زد پشت پاش کبود بود کوک با اخم به داریا نگاه کرد
کوک:پات چیشده؟
داریا:اون موقع که گلامو دزدیدن رفتم دنبالشون نمیدونم جلو پام چی بود خوردم بهش افتادم
کوک:افتادی دنبالشون؟چجوری میخواستی گلارو بگیری؟
داریا:به این چیزا فکر نکردم اون گلا خیلی خوشگل بودن حیف بود از طرفی با اونا پول در میاوردم
کوک نفس عمیقی کشید و داریا رو بغل کرد و پیشونیشو بوسید
کوک:خوب شد که پیدات کردم و نزاشتم بیشتر از این سختی بکشی
کوک که جوابی از داریا دریافت نکرد با دیدنش فهمید خوابش برد لبخندی زد براید درک رو بغل کرد و با خودش به اتاق برد
۱۷.۰k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.