part34
#part34
کوک:گذشته ها گذشته الان دوتا فرد خوب تو زندگیم دارم داریا لبخندی زد لیام نشسته بود که دستشو به لبه تخت گرفت و آروم بلند شد این صحنه برا کوک و داریا زیادی شیرین بود
داریا:وای خدا پسرم میخواد راه بره؟آره؟
لیام دستشو سریع تکون داد چون هیجان زده بود
کوک:به باباش رفته باباشم همیشه تلاش میکنه
داریا:پسر خودته دیگه
بعد از اون داریا حالش کمی بهتر شد بلند شد و از اتاق بیرون رفت به سمت آشپزخونه رفت تا یکمی آب بخوره لیام خوابیده بود و کوکم رفته بود بیرون یکمی آب خورد و جلو آتیش نشست و رفت تو فکر انقدر تو فکر بود که متوجه کوک نشد دستی رو شونش قرار گرفت
کوک:عزیزم
داریا:کوک؟کی اومدی؟
کوک:همین الان حالت خوبه
داریا به خوراکی ها لباسا نگاه کرد و سریع بلند شد
داریا:اینا مال منه؟
کوک:اصلا فکرشم نکن اینارو گذاشتم بعد خوب شدنت
داریا:یعنی چی؟ولی من خوب شدم من خوراکی میخوام
کوک:گاهی وقتا شک میکنم تو مامان باشی
داریا:چه ربطی داره مگه من دل ندارم من خوراکی میخوام
کوک یه اسنک در آورد و جلو داریا گرفت و تکون داد
کوک:هروقت بوس دادی این اسنک رو بهت میدم
داریا:بیخیال کوک ازیت نکن اونو بده من
کوک:اول بوس
داریا:نمیبینی مریضم میخوای سرما بخوری باهم مریض شیم؟بده دیگه
کوک:نه تا بوس ندی نمیدم
داریا:مریض میشی
کوک:نمیشم بوس
کوک لباشو غنچه کرد و چشماشو بست داریا نزدیک شد و پوزخندی زد که محکم اسنک رو گرفت ولی دستش توسط کوک گرفته شد کوک با نیش خند چشماشو باز کرد و بعد محکم لبایه دخترک رو بوسید داریا اول تعجب کرد بعد یقه کوک رو محکم گرفت و همراهی کرد کوک هم دستاشو دور کمر دخترک گذاشت و به خودش چسبونده بودش بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن
کوک:فکر کردی میتونی منو گول بزنی کوچولو؟
داریا:حالا اسنکو میدی؟
کوک:اوممم باشه بفرمایید
داریا خوراکی هارو گرفت و فقط اون اسنک رو خورد کمی هم به کوک داد که لیام بیدار شد و رو مبل نشست
داریا:سلام پسرم چرا اخم کردی خوشگل مامان باز بداخلاق شدی؟
داریا لیام رو بغل کرد و سرشو بوسید
کوک:پسرم با باباش میاد حموم؟تمیز بشه؟اوههه چقدر بداخلاق
که لیا لبخند زد
داریا:میبریش حموم؟
کوک:دیشب نرفته تصمیم گرفتم با خودم ببرمش واسش لباس و حوله خریدم واسه توهم همه چی خریدم
داریا:ممنونم
کوک:گذشته ها گذشته الان دوتا فرد خوب تو زندگیم دارم داریا لبخندی زد لیام نشسته بود که دستشو به لبه تخت گرفت و آروم بلند شد این صحنه برا کوک و داریا زیادی شیرین بود
داریا:وای خدا پسرم میخواد راه بره؟آره؟
لیام دستشو سریع تکون داد چون هیجان زده بود
کوک:به باباش رفته باباشم همیشه تلاش میکنه
داریا:پسر خودته دیگه
بعد از اون داریا حالش کمی بهتر شد بلند شد و از اتاق بیرون رفت به سمت آشپزخونه رفت تا یکمی آب بخوره لیام خوابیده بود و کوکم رفته بود بیرون یکمی آب خورد و جلو آتیش نشست و رفت تو فکر انقدر تو فکر بود که متوجه کوک نشد دستی رو شونش قرار گرفت
کوک:عزیزم
داریا:کوک؟کی اومدی؟
کوک:همین الان حالت خوبه
داریا به خوراکی ها لباسا نگاه کرد و سریع بلند شد
داریا:اینا مال منه؟
کوک:اصلا فکرشم نکن اینارو گذاشتم بعد خوب شدنت
داریا:یعنی چی؟ولی من خوب شدم من خوراکی میخوام
کوک:گاهی وقتا شک میکنم تو مامان باشی
داریا:چه ربطی داره مگه من دل ندارم من خوراکی میخوام
کوک یه اسنک در آورد و جلو داریا گرفت و تکون داد
کوک:هروقت بوس دادی این اسنک رو بهت میدم
داریا:بیخیال کوک ازیت نکن اونو بده من
کوک:اول بوس
داریا:نمیبینی مریضم میخوای سرما بخوری باهم مریض شیم؟بده دیگه
کوک:نه تا بوس ندی نمیدم
داریا:مریض میشی
کوک:نمیشم بوس
کوک لباشو غنچه کرد و چشماشو بست داریا نزدیک شد و پوزخندی زد که محکم اسنک رو گرفت ولی دستش توسط کوک گرفته شد کوک با نیش خند چشماشو باز کرد و بعد محکم لبایه دخترک رو بوسید داریا اول تعجب کرد بعد یقه کوک رو محکم گرفت و همراهی کرد کوک هم دستاشو دور کمر دخترک گذاشت و به خودش چسبونده بودش بعد از چند دقیقه از هم جدا شدن
کوک:فکر کردی میتونی منو گول بزنی کوچولو؟
داریا:حالا اسنکو میدی؟
کوک:اوممم باشه بفرمایید
داریا خوراکی هارو گرفت و فقط اون اسنک رو خورد کمی هم به کوک داد که لیام بیدار شد و رو مبل نشست
داریا:سلام پسرم چرا اخم کردی خوشگل مامان باز بداخلاق شدی؟
داریا لیام رو بغل کرد و سرشو بوسید
کوک:پسرم با باباش میاد حموم؟تمیز بشه؟اوههه چقدر بداخلاق
که لیا لبخند زد
داریا:میبریش حموم؟
کوک:دیشب نرفته تصمیم گرفتم با خودم ببرمش واسش لباس و حوله خریدم واسه توهم همه چی خریدم
داریا:ممنونم
۱۶.۹k
۰۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.