قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۱۱
قشنگترین عذاب من فصل دو پارت ۱۱
ویو نویسنده
متوجه قر های ریز کوک پشت گاز شد و با تمام ناراحتیش لبخند محوی رو لبش نشست.
بعد چند مین با صدای بلند گوشیش از افکارش بیرون اومد.
با چهره جدی و اخم کمرنگ و کوچیک کوک رو به رو شد که به گوشیش خیره بود.
نفهمید که مدت تو فکر بوده و گوشیش زنگ میخورد که اینطور توجه کوک هم جلبش شده
با دیدن اسم رو صفحه گوشی لحظه ای تنش یخ کرد..
چشماش استرس و غم رو بیشتر نشون میداد و لرزش دستاش حال بدش رو تو چشم میکرد
نفس عمیقی کشید و به جونگ کوک که دست به سینه و با همون چهره جدیش به کانتر تکیه داده بود نگاهی انداخت.
کوک حتی نگاهشم نمیکرد و این چیزی بود که ترس تهیونگ رو بیشتر میکرد
استرسش با تموم شدن تماس ناموفق کمتر شد.
اما تا زمانی که جونگ کوک اون حرفو نمیزد..
کوک : بیا ناهار بخوریم(جدی)
این بی تفاوت بودن کوک بیشتر نگران و عصبیش میکرد.. تو دلش تا میتونست به اون عوضی فحش داد.
وقتی صدای زنگ در به گوشش خورد راهش از آشپزخونه به سمت در کج شد
بی احتیاط در رو باز کرد که با دیدن جیمین و یونگی نفسشو بیرون داد.
همونطور که دستش رو در بود سرش رو بهش تکیه داد تا زمانی که فرد پشت اون ها رو دید..
با فاصله چند متری ، اما جایی که کامل تو دید رس بود به درختی تکیه داده بود و با همون پوزخند وحشتناک و کثیفش به تهیونگ خیره بود...
یونگی وقتی این میزان تعجب و عصبانیت ته رو دید سرش رو برگردوند.
با عجله دست جیمین و تهیونگ رو گرفت و به داخل خونه کشید. درو محکم و نگران بست ، پشت در وایستاد و به چهره سه نفر جلوش نگاهی کرد
سیبک گلوش بالا پایین شد و بعد با سختی و لبخندی مصنوعی شروع کرد حرف زدن
یونگی : آ...خ...خب...گفتم که...بهتره سریع تر بیایم داخل. آره
کوک : چی شده که الان به اینجا اومدین؟!(تعجب)
جیمین : ه...هیچی هیچی فقط خواستیم کنارتون باشیم
یونگی : یعنی...یعنی ببینیم تون!!(لبخند مصنوعی)
ته : اتفاقا جونگ کوکی غذا درست کرده. میتونیم باهم ناهار رو بخوریم(لبخند)
لبخندش با چهره در هم و ناراحت کوک جمع شد اما چیزی نگفت تا اوضاع بدتر نشه
به سمت میز حرکت شون داد و بعد از نشستن آماده غذا شدن.
ویو نویسنده
متوجه قر های ریز کوک پشت گاز شد و با تمام ناراحتیش لبخند محوی رو لبش نشست.
بعد چند مین با صدای بلند گوشیش از افکارش بیرون اومد.
با چهره جدی و اخم کمرنگ و کوچیک کوک رو به رو شد که به گوشیش خیره بود.
نفهمید که مدت تو فکر بوده و گوشیش زنگ میخورد که اینطور توجه کوک هم جلبش شده
با دیدن اسم رو صفحه گوشی لحظه ای تنش یخ کرد..
چشماش استرس و غم رو بیشتر نشون میداد و لرزش دستاش حال بدش رو تو چشم میکرد
نفس عمیقی کشید و به جونگ کوک که دست به سینه و با همون چهره جدیش به کانتر تکیه داده بود نگاهی انداخت.
کوک حتی نگاهشم نمیکرد و این چیزی بود که ترس تهیونگ رو بیشتر میکرد
استرسش با تموم شدن تماس ناموفق کمتر شد.
اما تا زمانی که جونگ کوک اون حرفو نمیزد..
کوک : بیا ناهار بخوریم(جدی)
این بی تفاوت بودن کوک بیشتر نگران و عصبیش میکرد.. تو دلش تا میتونست به اون عوضی فحش داد.
وقتی صدای زنگ در به گوشش خورد راهش از آشپزخونه به سمت در کج شد
بی احتیاط در رو باز کرد که با دیدن جیمین و یونگی نفسشو بیرون داد.
همونطور که دستش رو در بود سرش رو بهش تکیه داد تا زمانی که فرد پشت اون ها رو دید..
با فاصله چند متری ، اما جایی که کامل تو دید رس بود به درختی تکیه داده بود و با همون پوزخند وحشتناک و کثیفش به تهیونگ خیره بود...
یونگی وقتی این میزان تعجب و عصبانیت ته رو دید سرش رو برگردوند.
با عجله دست جیمین و تهیونگ رو گرفت و به داخل خونه کشید. درو محکم و نگران بست ، پشت در وایستاد و به چهره سه نفر جلوش نگاهی کرد
سیبک گلوش بالا پایین شد و بعد با سختی و لبخندی مصنوعی شروع کرد حرف زدن
یونگی : آ...خ...خب...گفتم که...بهتره سریع تر بیایم داخل. آره
کوک : چی شده که الان به اینجا اومدین؟!(تعجب)
جیمین : ه...هیچی هیچی فقط خواستیم کنارتون باشیم
یونگی : یعنی...یعنی ببینیم تون!!(لبخند مصنوعی)
ته : اتفاقا جونگ کوکی غذا درست کرده. میتونیم باهم ناهار رو بخوریم(لبخند)
لبخندش با چهره در هم و ناراحت کوک جمع شد اما چیزی نگفت تا اوضاع بدتر نشه
به سمت میز حرکت شون داد و بعد از نشستن آماده غذا شدن.
۳.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.