رمان یک خاطره
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
#یه_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹ [🖤♥]
«شدو🕷❤️🩹»
زیرلبی- ماریا...
اون به خاطر من مرد...
اون اولین دختری بود که دیدم..
دستامو مشت کرده بودم و به پایین نگاه میکردم . چشمامو بستم و لبخند قشنگشو تجسم کردم.
که با صدای سونیک به خودم اومدم.
سونیک- آهای شدو هات داگ میخوری؟
چشمامو باز کردم و اخم کردم: سونیک مزاحم نشو!
به چشمای سبزش نگاه کردم شادی از چشماش میبارید.
دست به سینه چشمامو بستم.
سونیک- اَه بیا بخور دیگه خودتو لوس نکن.
و یه هات داگ گذاشت دهنم.
اخم کرده بودم ولی حیف هیچ وقت نمیفهمه.
دهنم شروع کرد به سوختن خیلی فلفلی بود.
هات داگ رو پرت کردم زمین انقدر فلفل داشت که حتی نخورده بودم اینجوری دهنم میسوخت.
پارچ اب رو از یخچال برداشتم و سر کشیدم.
هوف بهتر شد. پیداش کنم میدونم باهاش چیکار کنم...
دیدم داره فیلم میبینه...
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
میدونم کم بود ولی با لایک بهم انرژی بدید بازم مینویسم🥺🥹
#یه_خاطره [🖤♥]
#پارت_¹ [🖤♥]
«شدو🕷❤️🩹»
زیرلبی- ماریا...
اون به خاطر من مرد...
اون اولین دختری بود که دیدم..
دستامو مشت کرده بودم و به پایین نگاه میکردم . چشمامو بستم و لبخند قشنگشو تجسم کردم.
که با صدای سونیک به خودم اومدم.
سونیک- آهای شدو هات داگ میخوری؟
چشمامو باز کردم و اخم کردم: سونیک مزاحم نشو!
به چشمای سبزش نگاه کردم شادی از چشماش میبارید.
دست به سینه چشمامو بستم.
سونیک- اَه بیا بخور دیگه خودتو لوس نکن.
و یه هات داگ گذاشت دهنم.
اخم کرده بودم ولی حیف هیچ وقت نمیفهمه.
دهنم شروع کرد به سوختن خیلی فلفلی بود.
هات داگ رو پرت کردم زمین انقدر فلفل داشت که حتی نخورده بودم اینجوری دهنم میسوخت.
پارچ اب رو از یخچال برداشتم و سر کشیدم.
هوف بهتر شد. پیداش کنم میدونم باهاش چیکار کنم...
دیدم داره فیلم میبینه...
♥🖤♥🖤♥🖤♥🖤♥
میدونم کم بود ولی با لایک بهم انرژی بدید بازم مینویسم🥺🥹
۵.۶k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.