p24
p24
جین: هه سو، پاهات. پاهات
هه سو: نیومدم پاهامو ببینی، چیز خاصی نیست، فقط میخاستم بگم معذرت میخام زود قضاوت کردم، راستش هیچی ولش کن
جین: پس بالاخرهثابت شد من نبودم(پوزخند) باشه مرسی از اینکه یه بار دیگه بهم اعتماد کردی
هه سو: لطفا کراقب برادرم باش نزار چیزیش بشه
جین:(سرشو تکون میده) باشه تو کجا میری
هه سو: عا، میرم خونه کوک
جین: لطفا مراقب خودت باش
هه سو: توهم، بیاچرا اونحاوایسادی مثل مجسمه(با کوکه)
کوک: چه عجب حرفاتون تموم شد، من رفتم جین تواست به اون پسره باشه
هه سو: اون پسره اسم داره، بکهیون بفهم نفهم
کوک: خدایی خیلی باحالی(خنده کیوت)
سوار ماشین شدم و کوک رانندگی میکرد، توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد تا اینکه کوک دهنشو باز کرد
کوک: میتونم بدونم چه رابطه ای با جین داری
هه سو: ن بهتره فوضولی نکنی
کوک: باشه نگو خودش میگه بهم
هه سو: فقط اینو بدون که یه زمانی باهم بودیم مثل دوتا مرغ عشق(سوس ماس پلی کنید)
کوک: اوه خب چرا جدا شدی پس
هه سو: رانندگیتو بکنکم فوضولی کن، تو خودت چرا دوست دختر نداری همه دنبالتن
کوک: برای همون یه بار بسه دیگه نمیخام، اصلا چیزی به نام عشق وجود نداره
هه سو: کدومتون خیانت مرد مگه، بعدشم عشق وجود داره البته اگه عشق واقعی باشه
کوک: یه روز که از مدرسه بر میگشتم به یه پسر دیدمش دشتن همو بوس میکردن، به روی خودم نیوردم تا این کاراش ادامه داشت بعدشم خودش جدا شد ازم بسه.؟
هه سو: چه بد، اوک
کوک: اگه تو و جین همو خیلی دوست داشتین چرا جدا شدین
هه سو: تقصیر من بود یه شب تو بار چندتا دختر خودشونو چسبونده بودن به جین من فک کردم زیر سر خود جین و ازش جدا شدم ولی الان پشیمونم
کوک: چرا برنمیگردین دوباره
هه سو: چون اون خس قبلی دیگع بینمون نیست، بسه دیگه نمیخام راجبش حرف بزنم رانندگیتو بکن
کوک: خب خانم هه سو پیاده شو بفرما
هه سو: رسیدیم، چقد حرف زدیم
یه عمارت خیلی بزرگ جلو چشمم بود، برای خودش قصری بود، خیلی قشنک بود از بیرون نمای دارکی داشت، در خونهز رو که باز کرد رفتیم داخل
داخل خونه انقدری بزرگ بود نمیشد توصیفش کرد، و تم باحالی داشت همه گی سیاه سفید بود
کوک: خوشت اومد؟
هه سو: تنها زندگی میکنی اینجا؟ با این همه امکانات؟
کوک: تنها زندگی میکردم ولی الان ن دیگه
هه سو: عا میگم چیزی من لباس ندارم میشه بری خونمون لباس بیاری برام
کوک: الان که نمیشه چون خونه رو محاصره کردن پس بهتره بری تو اتاقم و یه لباس بردار بپوش و بیا پایین
هه سو: میشه بیای دنبالم نمیدونم اتاقت کجاست بعدشم میترسم
کوک: باشه بیا(خنده)
جین: هه سو، پاهات. پاهات
هه سو: نیومدم پاهامو ببینی، چیز خاصی نیست، فقط میخاستم بگم معذرت میخام زود قضاوت کردم، راستش هیچی ولش کن
جین: پس بالاخرهثابت شد من نبودم(پوزخند) باشه مرسی از اینکه یه بار دیگه بهم اعتماد کردی
هه سو: لطفا کراقب برادرم باش نزار چیزیش بشه
جین:(سرشو تکون میده) باشه تو کجا میری
هه سو: عا، میرم خونه کوک
جین: لطفا مراقب خودت باش
هه سو: توهم، بیاچرا اونحاوایسادی مثل مجسمه(با کوکه)
کوک: چه عجب حرفاتون تموم شد، من رفتم جین تواست به اون پسره باشه
هه سو: اون پسره اسم داره، بکهیون بفهم نفهم
کوک: خدایی خیلی باحالی(خنده کیوت)
سوار ماشین شدم و کوک رانندگی میکرد، توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نمیشد تا اینکه کوک دهنشو باز کرد
کوک: میتونم بدونم چه رابطه ای با جین داری
هه سو: ن بهتره فوضولی نکنی
کوک: باشه نگو خودش میگه بهم
هه سو: فقط اینو بدون که یه زمانی باهم بودیم مثل دوتا مرغ عشق(سوس ماس پلی کنید)
کوک: اوه خب چرا جدا شدی پس
هه سو: رانندگیتو بکنکم فوضولی کن، تو خودت چرا دوست دختر نداری همه دنبالتن
کوک: برای همون یه بار بسه دیگه نمیخام، اصلا چیزی به نام عشق وجود نداره
هه سو: کدومتون خیانت مرد مگه، بعدشم عشق وجود داره البته اگه عشق واقعی باشه
کوک: یه روز که از مدرسه بر میگشتم به یه پسر دیدمش دشتن همو بوس میکردن، به روی خودم نیوردم تا این کاراش ادامه داشت بعدشم خودش جدا شد ازم بسه.؟
هه سو: چه بد، اوک
کوک: اگه تو و جین همو خیلی دوست داشتین چرا جدا شدین
هه سو: تقصیر من بود یه شب تو بار چندتا دختر خودشونو چسبونده بودن به جین من فک کردم زیر سر خود جین و ازش جدا شدم ولی الان پشیمونم
کوک: چرا برنمیگردین دوباره
هه سو: چون اون خس قبلی دیگع بینمون نیست، بسه دیگه نمیخام راجبش حرف بزنم رانندگیتو بکن
کوک: خب خانم هه سو پیاده شو بفرما
هه سو: رسیدیم، چقد حرف زدیم
یه عمارت خیلی بزرگ جلو چشمم بود، برای خودش قصری بود، خیلی قشنک بود از بیرون نمای دارکی داشت، در خونهز رو که باز کرد رفتیم داخل
داخل خونه انقدری بزرگ بود نمیشد توصیفش کرد، و تم باحالی داشت همه گی سیاه سفید بود
کوک: خوشت اومد؟
هه سو: تنها زندگی میکنی اینجا؟ با این همه امکانات؟
کوک: تنها زندگی میکردم ولی الان ن دیگه
هه سو: عا میگم چیزی من لباس ندارم میشه بری خونمون لباس بیاری برام
کوک: الان که نمیشه چون خونه رو محاصره کردن پس بهتره بری تو اتاقم و یه لباس بردار بپوش و بیا پایین
هه سو: میشه بیای دنبالم نمیدونم اتاقت کجاست بعدشم میترسم
کوک: باشه بیا(خنده)
۷۶.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.