داستان من و تو p28
غریبه:هاهاهاها.. زیادی سر و صدا میکنین...
ترس وجود همه رو برداشت...
_جیمین جونگ کوک مینجی آماده باشید... ( آروم)
جیهوپ یونگی مراقب خودتون باشین( آروم)
غریبه:اومدیم دنبال من؟
چراغا خاموش شد
_نه نه نه نه نهههه!
عوض کجایی؟
کوک:مراقب باشین ممکنه از هر طرف حمله کنه!
ویه مشت خورد تو صورت بورام... توضیحی
غریبه موهای یونگی رو در تاریکی نا مرتب میکنه... غریبه:همسر جذابی داری...
یونگی سریع از کنار دیوار فاصله میگیره...
غریبه اسلحه رو میزاره روی سر مینجی... دوست احمقی داری
_کجایی عوضی؟
مینجی اسلحه از دستش میوفته و دست و پاش قفل میکنه... جی... مین... بو.. رام
غریبه:اسلحه اتو بنداز بچه کوچولو خواهرت در خطره...
جیمین:به نفعته باهاش کاری نداشته باشی..
غریبه:هه ...بندا...
بورام:پیدات کردم ممممم
ویه تیر توی پهلوی زن غریبه فرو کرد..
مینجی جیغی خفیف کشید پرید بغل جیمین...
جیمین نفس های خواهر کوچولوش میشنید.. آروم کوچولو..
_یونگی حالت خوبه؟
یونگی:آره خوبم
_جیهوپ خو.. آههه
وبا یه ضربه توی گردنش حرفش قطع شد...
غریبه:زیادی...رمانتیکی... بچه!
یونگی:بورام...
غریبه:حالم بهم...میخوره از این...عاشق....بازیاتون! همتو.نو...
جیمین:زیادی حرف میزنی..
وبا اسلحه ضربه زد تو کله زن..
جیمین:بورام پیدا کنین سریع برین پایین اینم بردارین..
کوک:دنبال یه چیزی میگشت که ببندش.. زیاد بیهوش نمیمونه.. سریع باید ببریمش مخفیگاه
یونگی بورام رو براید استایل بغل میکنه...
میره پایین ماشینو پیدا میکنه میذارش صندلی عقب..
کوک و جیمین باهم زن رو بسته بودن گذاشتن صندوق عقب( 😂 کجای دلم بزارم اینو خب؟ 😂)
بورام تو بغل جیهوپ خواب بود شایدم بیهوش..
جیمین و مینجی هم کنار جیهوپ بودن.. جونگ کوک جلو نشسته بود...
مینجی: باید بریم بیمارستان بورام حالش خوب نیست...
ترس وجود همه رو برداشت...
_جیمین جونگ کوک مینجی آماده باشید... ( آروم)
جیهوپ یونگی مراقب خودتون باشین( آروم)
غریبه:اومدیم دنبال من؟
چراغا خاموش شد
_نه نه نه نه نهههه!
عوض کجایی؟
کوک:مراقب باشین ممکنه از هر طرف حمله کنه!
ویه مشت خورد تو صورت بورام... توضیحی
غریبه موهای یونگی رو در تاریکی نا مرتب میکنه... غریبه:همسر جذابی داری...
یونگی سریع از کنار دیوار فاصله میگیره...
غریبه اسلحه رو میزاره روی سر مینجی... دوست احمقی داری
_کجایی عوضی؟
مینجی اسلحه از دستش میوفته و دست و پاش قفل میکنه... جی... مین... بو.. رام
غریبه:اسلحه اتو بنداز بچه کوچولو خواهرت در خطره...
جیمین:به نفعته باهاش کاری نداشته باشی..
غریبه:هه ...بندا...
بورام:پیدات کردم ممممم
ویه تیر توی پهلوی زن غریبه فرو کرد..
مینجی جیغی خفیف کشید پرید بغل جیمین...
جیمین نفس های خواهر کوچولوش میشنید.. آروم کوچولو..
_یونگی حالت خوبه؟
یونگی:آره خوبم
_جیهوپ خو.. آههه
وبا یه ضربه توی گردنش حرفش قطع شد...
غریبه:زیادی...رمانتیکی... بچه!
یونگی:بورام...
غریبه:حالم بهم...میخوره از این...عاشق....بازیاتون! همتو.نو...
جیمین:زیادی حرف میزنی..
وبا اسلحه ضربه زد تو کله زن..
جیمین:بورام پیدا کنین سریع برین پایین اینم بردارین..
کوک:دنبال یه چیزی میگشت که ببندش.. زیاد بیهوش نمیمونه.. سریع باید ببریمش مخفیگاه
یونگی بورام رو براید استایل بغل میکنه...
میره پایین ماشینو پیدا میکنه میذارش صندلی عقب..
کوک و جیمین باهم زن رو بسته بودن گذاشتن صندوق عقب( 😂 کجای دلم بزارم اینو خب؟ 😂)
بورام تو بغل جیهوپ خواب بود شایدم بیهوش..
جیمین و مینجی هم کنار جیهوپ بودن.. جونگ کوک جلو نشسته بود...
مینجی: باید بریم بیمارستان بورام حالش خوب نیست...
۴.۳k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.