♡وقتی فروخته میشی بهش ..........♡
♡وقتی فروخته میشی بهش ..........♡
♡PART........4♡
(اسلاید 2 مال موهای ا.ت هست 3 هم مال ا.ت هست لباس خوابش و 4 هم مال ا.ت هست روپوش و کیف مدرسه اش و 5 مال جیمین هست 6 هم مال جیمین هست که میره شرکت)
فردا صبح
جیمین ویو
ساعتم زنگ خورد از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۵:۳۰ هست پاشدم رفتم مسواک زدم رفتم سمت اتاق ا.ت بیدارش کنم رفتم در زدم کشی جواب نداد صدا زدم باز هیچی درو باز کردم دیدم خوابه بلند صداش زدم دیدم بیدار شد بلند شد نشست چشما بسته موهاش تو نور افتاب به قهوه ای تیره میخورد که شلخته شده بود که می گفت کیه می خوام بخوابم کی جرعت کرده پادشاه ا.ت رو بیدار کنه که تحمل نکردم زدم زیر خنده دستم جلو لبم گذاشتم که بلند گفت کیه......
ا.ت ویو
دیدم یکی در زد جواب ندادم صدا زد جواب ندادم که شنیدم در باز شد و دوباره ولی با صدای بلند صدام زد عصبانی شدم ولی یکم چون خوابم میومد و حال نداشتم چشمام رو باز کنم که بلند شدم نشستم گفتم کیه می خوام بخوابم کی جرعت کره پادشاهت ا.ت رو بیدار کنه که صدای خنده شنیدم بلند گفتم کیه......
ا.ت: کیه (بلند)
جیمین: م..منم...جیمین...(با خنده)
ا.ت: ای.... شما..یین ب..ببخشید (یکم هول)
ا.ت ویو
گفتم کیه که جیمین بود و یکم هول کردم پاشدم سری موهام رو ساف کردم و گفتم....
ا.ت: ببخشید ساعت چنده؟
جیمین: ۶ صبح
ا.ت: چی الان باید برم ...دانشگاه (با هول)
جیمین: بیا پایین صبحونه حاضر هست
ا.ت: چشم(با هول)
ا.ت ویو
سریع موهام رو مرتب کردم و روپوش مدرسه ام رو پوشیدم کیفم رو برداشتم سریع رفتم پایین که دیدم جیمین داره صبحونه میخوره که شروع کردم تند تند خوردن و ساعت ۷ بود.......
جیمین: اروم تر بخورر الان میپره تو گلوت
ا.ت: تموم شد من برم خدافض
جمین: وایسا میرسونمت برم لباس بپوشم که رسوندمت برم شرکت
ا.ت:ام.....باشه(با نگرانی و استرس)
جیمین ویو
سریع رفتم اتاقم لباسم رو پوشیدم اتکلنم رو زدم امدم بیرم........
ا.ت: بریم؟؟
جیمین: بریم
(۳۰ دقیقه بعد رسیدن مدرسه)
جیمین: ا.ت ی لحظه وایسا
ا.ت:بله
جیمین:ظهر میام دنبالت باشه
ا.ت: باشه
ا.ت ویو
ا.ت رفتم داخل کلاس که میا رو دیدم (ی چیزی میا و ا.ت ی جا در می خونن ولی مانادای نمیدونه )
ا.ت: سلام میا
میا: سلام خوبی
ا.ت:بله مرسی
میا:جمین که اذیتت نکرد
ا.ت : نه
ا.ت:راستی سو جین و جوکیونگ و دایون امدن؟؟ (ی چیز دیه سو جین دوست صمیمی ا.ت و میا هست و همه چی میا و ا.ت رو میدون و همین طور جوکیونگ و دایون)
میا:نه نمیدونم
ا.ت: حتما زهرا خواب مونده ویلیا هم داره صبحونه میخوره شیدا هم شاید تو راهه؟؟😕
میا: راست میگی شاید☹️
۲ دقیقه بعد
زهرا: سلا..م....خ..واب..موندم....ببخشید(نفس نفس زدن)ا.ت:سلام باشه بشین
میا: سلام اشکال نداره بشین حالا
ویلیا: سلام خوبین ببخشید دیر شد داشتم ارایش می کردم
♡PART........4♡
(اسلاید 2 مال موهای ا.ت هست 3 هم مال ا.ت هست لباس خوابش و 4 هم مال ا.ت هست روپوش و کیف مدرسه اش و 5 مال جیمین هست 6 هم مال جیمین هست که میره شرکت)
فردا صبح
جیمین ویو
ساعتم زنگ خورد از خواب بیدار شدم دیدم ساعت ۵:۳۰ هست پاشدم رفتم مسواک زدم رفتم سمت اتاق ا.ت بیدارش کنم رفتم در زدم کشی جواب نداد صدا زدم باز هیچی درو باز کردم دیدم خوابه بلند صداش زدم دیدم بیدار شد بلند شد نشست چشما بسته موهاش تو نور افتاب به قهوه ای تیره میخورد که شلخته شده بود که می گفت کیه می خوام بخوابم کی جرعت کرده پادشاه ا.ت رو بیدار کنه که تحمل نکردم زدم زیر خنده دستم جلو لبم گذاشتم که بلند گفت کیه......
ا.ت ویو
دیدم یکی در زد جواب ندادم صدا زد جواب ندادم که شنیدم در باز شد و دوباره ولی با صدای بلند صدام زد عصبانی شدم ولی یکم چون خوابم میومد و حال نداشتم چشمام رو باز کنم که بلند شدم نشستم گفتم کیه می خوام بخوابم کی جرعت کره پادشاهت ا.ت رو بیدار کنه که صدای خنده شنیدم بلند گفتم کیه......
ا.ت: کیه (بلند)
جیمین: م..منم...جیمین...(با خنده)
ا.ت: ای.... شما..یین ب..ببخشید (یکم هول)
ا.ت ویو
گفتم کیه که جیمین بود و یکم هول کردم پاشدم سری موهام رو ساف کردم و گفتم....
ا.ت: ببخشید ساعت چنده؟
جیمین: ۶ صبح
ا.ت: چی الان باید برم ...دانشگاه (با هول)
جیمین: بیا پایین صبحونه حاضر هست
ا.ت: چشم(با هول)
ا.ت ویو
سریع موهام رو مرتب کردم و روپوش مدرسه ام رو پوشیدم کیفم رو برداشتم سریع رفتم پایین که دیدم جیمین داره صبحونه میخوره که شروع کردم تند تند خوردن و ساعت ۷ بود.......
جیمین: اروم تر بخورر الان میپره تو گلوت
ا.ت: تموم شد من برم خدافض
جمین: وایسا میرسونمت برم لباس بپوشم که رسوندمت برم شرکت
ا.ت:ام.....باشه(با نگرانی و استرس)
جیمین ویو
سریع رفتم اتاقم لباسم رو پوشیدم اتکلنم رو زدم امدم بیرم........
ا.ت: بریم؟؟
جیمین: بریم
(۳۰ دقیقه بعد رسیدن مدرسه)
جیمین: ا.ت ی لحظه وایسا
ا.ت:بله
جیمین:ظهر میام دنبالت باشه
ا.ت: باشه
ا.ت ویو
ا.ت رفتم داخل کلاس که میا رو دیدم (ی چیزی میا و ا.ت ی جا در می خونن ولی مانادای نمیدونه )
ا.ت: سلام میا
میا: سلام خوبی
ا.ت:بله مرسی
میا:جمین که اذیتت نکرد
ا.ت : نه
ا.ت:راستی سو جین و جوکیونگ و دایون امدن؟؟ (ی چیز دیه سو جین دوست صمیمی ا.ت و میا هست و همه چی میا و ا.ت رو میدون و همین طور جوکیونگ و دایون)
میا:نه نمیدونم
ا.ت: حتما زهرا خواب مونده ویلیا هم داره صبحونه میخوره شیدا هم شاید تو راهه؟؟😕
میا: راست میگی شاید☹️
۲ دقیقه بعد
زهرا: سلا..م....خ..واب..موندم....ببخشید(نفس نفس زدن)ا.ت:سلام باشه بشین
میا: سلام اشکال نداره بشین حالا
ویلیا: سلام خوبین ببخشید دیر شد داشتم ارایش می کردم
۲.۸k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.