رمان گرگینه ی من

p⁴⁸

میخواستم برم که اون مردک صدام زد...
پ ته : بده بگو خیلی دوسش دارم...اگه می‌خواد می‌تونه برگرده برگرده تا فرمانروا ی گرگینه ها باشع ...
ات : میگم... از اتاق زدم بیرون و از اون زرد از اون زیرزمین اومدم بیرون گوشیمو درآوردم بچه روش راه افتادم به ته یونگ زنگ زدم از شانس خوبم شمارش را حفظ بودم...ا..الو
ته : الو..شما؟!
ات : ت..ته منم آت.
ته : آت واقعا خودتی...کجایی؟!چه بلایی سرت اومده؟!
ات : من توی جنگل توهمم... جلوی شهر گرگینه ها...
ته : میام دنبا...
ات : نه... خودم میام مسیرو بلدم....
ته : الان میام سمت جنگل...
ات : ته میگم نه...
ته : آت چیشده؟!
ات : بعداً می‌گم یک ساعت دیگه اونجا م...
ته : اوکی مراقب باش عزیزم...
ات : قطع کردم دوباره با اون بدل روبرو شدم...سلام
بدل : چطور بود؟!
ات : بد نبود
....
دیدگاه ها (۰)

رمان گرگینه ی من

بچه ها دیگه خسته شدم ⁹ پارت طولانی براتون گذاشتم ادامش فردا ...

رمان گرگینه ی من

رمان گرگینه ی من

دوست پسر دمدمی مزاج

پسر کوچولوی من پارت : ۹ویو ته :چند روز از تصادف کوک میگذره و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط