خواب و گریه

این روزها زندگی من تقسیم شده بین خواب و گریه...
یا خوابم که هیچ... وقتی هم بیدار میشوم شروع میکنم به گریه کردن...
راستش هرچه فکرش را میکنم قرار ما این نبود...
قرار این نبود یکی بیاید و زمزمه عاشقی در گوشت بخواند و اصرار کند و بگوید نبودنت آسیب میزند به او و بعد که دل سپردی به هر دلیل منطقی که فکرش را نکرده بود، حالا بگذارد و برود و تو بمانی و انبوهی از خاطرات دو نفره...
تو بمانی و دلتنگی و بغض و اشک و آه و خواب...
قرار این نبود بالشت یکنفرمان هر شب از اشک خیس باشد و آن دیگری انگار نه انگار...
قرار نبود برای ساختن خودمان یکی را تخریب کنیم...
قرار نبود ما بشویم آدم منطقی و عاقل ماجرا و یکی را با دلی شکسته رها کنیم و حتی نپرسیم هی فلانی، این روزها چگونه ای؟
ما قرارهای زیادی با هم داشتیم اما تو قول داده بودی نروی، بمانی، دوست، همراه، همسر...
حالا بعد از تو تمام این واژه ها برای من یک معنا دارد: اویی که در یک بهار می آید و در یک پاییز میرود...
دلتنگم... دلتنگی خفه کرده شریان حیاتی زندگیم را...
و من در برزخی مانده ام که معلوم نیست تا کی از من اشک طلب دارد...
بروم بخوابم...
چشمهایم دیگر توان گریه کردن ندارد...
دیدگاه ها (۱)

کمی مهربانتر

من از این گوگل مپ لعنتی بیزارم. اپلیکیشن اینقدر مزخرف؟!!!!هم...

به نبودنِ تو فکر کردم

کابوس

سلام سلام

کیوت ولی خشن پارت ۲۹روز بعدخ (خدمتکار) : خانم...خانم لطفا بی...

⁶⁷یونجو: (دست پدرش را گرفت) «ددی، اینجا کجاست؟»کوک: «خونه‌ی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط