کابوس
و من #خواب عجیبی دیدم. همه جا پر از خون بود. بوی #خون تازه را بارها تجربه کرده ام. بوی خون می آمد.یک نفر افتاده بود روی زمین. قرمزی فضا نمیگذاشت از دور ببینمش. جلو رفتم. عوق زدم. چقدر آشنا می آمد. خوابیده بود وسط اینهمه خون. کی بود؟ نزدیک نزدیک شدم. نشستم روی زمین. نفس نمیکشید انگار. برش گرداندم. لبخند عمیقی داشت. و یک چاقو در دستش. حالا دستهای من خونی بود. چقدر چهره اش آشنا!!! دوباره #تهوع... عوق زدم...
بوی خون بود و یک جنازه و یک چاقو و دستهای خونی من...
بدون تعادل بلند شدم. افتادم. حالا تمام لباسم خونی بود. خودم را به زور به دستشویی رساندم. سعی میکردم دستهایم را پاک کنم. اما پاک نمیشد. اشک تمام صورت را...
در آینه نگاه کردم...
او من بود...
من او بودم...
و یک چاقوی خونی...
خواب بدی بود...
بوی خون بود و یک جنازه و یک چاقو و دستهای خونی من...
بدون تعادل بلند شدم. افتادم. حالا تمام لباسم خونی بود. خودم را به زور به دستشویی رساندم. سعی میکردم دستهایم را پاک کنم. اما پاک نمیشد. اشک تمام صورت را...
در آینه نگاه کردم...
او من بود...
من او بودم...
و یک چاقوی خونی...
خواب بدی بود...
۶.۱k
۱۶ مهر ۱۳۹۹