زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۳۵
متوجهش نشه ! ممنون بود که سر پدر تهیونگ شلوغه و مدتی نمیاد خونه حداقل از این مدتی که نبود میتونست نهایت استفاده رو بکنه و از حبس توی اتاق در امان باشه ولی نمیدونست چرا تهیونگ این مدت کم پیداعه و اون اعتقادی به استفاده از این فرصت نداره. البته حواسش نبود که داره توهم میزنه! چرا تهیونگ باید دنبال این فرصت باشه؟ اینجا خونه بود!!! داشت این ور و اون ور چرخ میزد بعد از شام رفت بیرون که راه بره حوصلهش سر رفته بود و واقعا نمیدونست چرا تهیونگ نمی آد سرگرمش کنه ! از افکارش پوکر فیس شد و به سمت تاب رفت که با دیدن آدمی که توی خودش جمع شده بود سرجا ایستاد. عقبگرد کرد و دفعه دومی که برگشت یه پتو دستش بود. به سمتش رفت و آهسته پتو رو روش انداخت.خم شد که مرتبش کنه اما حتی نفهمید چه اتفاقی افتاد ، مچ دستش با قدرت کشیده شد و پرت شد روی تاب با وحشت و گیجی محض به آدمی که با همچین قدرتی اینطوری پرتش کرده بود خیره مونده بود.تهیونگ |||
همچین قدرتی اینطوری پرتش کرده بود خیره مونده بودتهیونگ ترسیده و با نفس نفس نگاهش میکرد دست سومین بین انگشتهاش فشرده میشد _آی... ناله ی آرومی کرد و انگار همین مرد جوان رو بیدار کرد.دستش رو رها کرد و بلند شد سومین بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن با خودش به سختی از روی تابی که مدام میلرزید بلند شد و کنارش ایستاد. داشت نگران نگاهش میکرد من فقط می خواستم _ فهمیدم! ببخشید ! چشمهای سومین گرد شد ؛ تهیونگ داشت معذرت خواهی میکرد ؟ شاید این اولین باری بود که از سومین معذرت خواهی می شد همیشه هر کی که دلش میخواست بهش آسیب میرسوند و بعد طلبکارش هم میشد و یه لگد اگه هم می شد زیرش میزد چشمهاش پر از اشک شد اشکالی نداره. من حالم خوبه کیونگسو نیم نگاهی بهش انداخت و راهش رو کشید که بره . سومین هم پشت سرش راه افتاد: خواب بد میدیدی؟ جوابی نشنید . سومین بلند گفت: اگه احساس تنهایی کردی من ها ! هر وقت خواستی میتونی بیدارم کنی هستم وسط سالن تنها موند چون تهیونگ تندتر رفت و انگار بهش اهمیتی نداد. سومین ناراحت نشد اما از فک منقبض شده اون پسر هم خبری نداشت ...
پارت ۳۵
متوجهش نشه ! ممنون بود که سر پدر تهیونگ شلوغه و مدتی نمیاد خونه حداقل از این مدتی که نبود میتونست نهایت استفاده رو بکنه و از حبس توی اتاق در امان باشه ولی نمیدونست چرا تهیونگ این مدت کم پیداعه و اون اعتقادی به استفاده از این فرصت نداره. البته حواسش نبود که داره توهم میزنه! چرا تهیونگ باید دنبال این فرصت باشه؟ اینجا خونه بود!!! داشت این ور و اون ور چرخ میزد بعد از شام رفت بیرون که راه بره حوصلهش سر رفته بود و واقعا نمیدونست چرا تهیونگ نمی آد سرگرمش کنه ! از افکارش پوکر فیس شد و به سمت تاب رفت که با دیدن آدمی که توی خودش جمع شده بود سرجا ایستاد. عقبگرد کرد و دفعه دومی که برگشت یه پتو دستش بود. به سمتش رفت و آهسته پتو رو روش انداخت.خم شد که مرتبش کنه اما حتی نفهمید چه اتفاقی افتاد ، مچ دستش با قدرت کشیده شد و پرت شد روی تاب با وحشت و گیجی محض به آدمی که با همچین قدرتی اینطوری پرتش کرده بود خیره مونده بود.تهیونگ |||
همچین قدرتی اینطوری پرتش کرده بود خیره مونده بودتهیونگ ترسیده و با نفس نفس نگاهش میکرد دست سومین بین انگشتهاش فشرده میشد _آی... ناله ی آرومی کرد و انگار همین مرد جوان رو بیدار کرد.دستش رو رها کرد و بلند شد سومین بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن با خودش به سختی از روی تابی که مدام میلرزید بلند شد و کنارش ایستاد. داشت نگران نگاهش میکرد من فقط می خواستم _ فهمیدم! ببخشید ! چشمهای سومین گرد شد ؛ تهیونگ داشت معذرت خواهی میکرد ؟ شاید این اولین باری بود که از سومین معذرت خواهی می شد همیشه هر کی که دلش میخواست بهش آسیب میرسوند و بعد طلبکارش هم میشد و یه لگد اگه هم می شد زیرش میزد چشمهاش پر از اشک شد اشکالی نداره. من حالم خوبه کیونگسو نیم نگاهی بهش انداخت و راهش رو کشید که بره . سومین هم پشت سرش راه افتاد: خواب بد میدیدی؟ جوابی نشنید . سومین بلند گفت: اگه احساس تنهایی کردی من ها ! هر وقت خواستی میتونی بیدارم کنی هستم وسط سالن تنها موند چون تهیونگ تندتر رفت و انگار بهش اهمیتی نداد. سومین ناراحت نشد اما از فک منقبض شده اون پسر هم خبری نداشت ...
- ۴.۶k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط