زخم کهنه
زخم کهنه
پارت ۳۳
در سکوت به خوردن غذهای نیمه آماده ای که بکهیون از مایکروویو به میز منتقل کرد مشغول شدند. سومین با لپهای پر گفت : اوپا بیا بریم پیش تهیونگ ... مریضه ! بکهیون بین جویدن لقمه اش فکر کرد که چرا تهیونگ ; عه ولی خودش ، ;اوپا ؟ خیلی فکرش به جایی قد نداد: الآن بریم اونجا پیش باباش دوباره بگیم سلام ما اومدیم بچه تونو تیمار کنیم؟ فعلا بیا استراحت کنیم روز تعطیلی!!! برای سومین تعطیل و غیر تعطیل فرقی نمی کرد. ولی تهیونگ مریض بود و سومین یادش نمیرفت دیشب از طبقه ی بالا صدای سیلی هم شنیده
۔ بین خواب و بیداری بود. احساس گرما داشت خفه اش میکرد و دلش میخواست بلند شه تیشرتشو دربیاره اما نمیتونست. نمیدونست چرا اینطوریه ولی انگار فلج .بود. نمیتونست از جا تکون بخوره ، سرش مرگبار درد میکرد و چشمهاش باز نمیشدند. حس زیر لب ناله ای کرد و سعی کرد تکون بخوره اما قبل از تلاشش . جسم نرم و خیسی روی صورتش از التهابش کم کرد. نفس کشیدن کمی براش راحت شد و بالآخره بعد از کلی تقلا خوابش برد صبح اما با سر درد بیدار شد. توی این چند روز تب و بدن درد گذرا می اومد و میرفت اما سردرد آمونش رو بریده بود.هر چقدر مسکن و ضدالتهاب میخورد هم جواب نمیداد. چند لحظه اطرافش رو نگاه کرد و با دیدن گربه کوچولویی که روی زمین توی خودش مچاله شده بود لبهاش روی هم فشرده شد.از جا بلند شد و اطرافش رو دقیقتر نگاه کرد. تعداد زیادی قرص و دارو روی میز کنار تخت بود. سرم خالی بالای سرش آویزون بود اما سوزنش رو انگار از دستش کشیده بودند. دستمالی که حالا خشک شده بود از پیشونیش افتاد روی پاهاش سومین روی زمین خوابش برده بود و تهیونگ با سردرد بی وقفه بلند شد و خوابوندش روی تخت چند لحظه صورتش رو نگاه کرد خواست برگرده که سرش گیج رفت و تقریبا رفت روی دیوار تونست جلوی خودش رو بگیره اما صدایی که تولید کرد بلند بود و دخترک از خواب پرید و ترسیده نگاهش کرد فحشی زیر لب داد و برگشت سمتش چند لحظه همدیگه کردند و سومین گیج و با موهای بهم ریخته گفت: سلام رو نگاه اینکه در هر شرایطی اول از همه سلام میکرد برای تهیونگ واقعا کیوت بود. جوابش رو داد و سومین گفت: حالت خوبه ؟ تب نداری؟
پارت ۳۳
در سکوت به خوردن غذهای نیمه آماده ای که بکهیون از مایکروویو به میز منتقل کرد مشغول شدند. سومین با لپهای پر گفت : اوپا بیا بریم پیش تهیونگ ... مریضه ! بکهیون بین جویدن لقمه اش فکر کرد که چرا تهیونگ ; عه ولی خودش ، ;اوپا ؟ خیلی فکرش به جایی قد نداد: الآن بریم اونجا پیش باباش دوباره بگیم سلام ما اومدیم بچه تونو تیمار کنیم؟ فعلا بیا استراحت کنیم روز تعطیلی!!! برای سومین تعطیل و غیر تعطیل فرقی نمی کرد. ولی تهیونگ مریض بود و سومین یادش نمیرفت دیشب از طبقه ی بالا صدای سیلی هم شنیده
۔ بین خواب و بیداری بود. احساس گرما داشت خفه اش میکرد و دلش میخواست بلند شه تیشرتشو دربیاره اما نمیتونست. نمیدونست چرا اینطوریه ولی انگار فلج .بود. نمیتونست از جا تکون بخوره ، سرش مرگبار درد میکرد و چشمهاش باز نمیشدند. حس زیر لب ناله ای کرد و سعی کرد تکون بخوره اما قبل از تلاشش . جسم نرم و خیسی روی صورتش از التهابش کم کرد. نفس کشیدن کمی براش راحت شد و بالآخره بعد از کلی تقلا خوابش برد صبح اما با سر درد بیدار شد. توی این چند روز تب و بدن درد گذرا می اومد و میرفت اما سردرد آمونش رو بریده بود.هر چقدر مسکن و ضدالتهاب میخورد هم جواب نمیداد. چند لحظه اطرافش رو نگاه کرد و با دیدن گربه کوچولویی که روی زمین توی خودش مچاله شده بود لبهاش روی هم فشرده شد.از جا بلند شد و اطرافش رو دقیقتر نگاه کرد. تعداد زیادی قرص و دارو روی میز کنار تخت بود. سرم خالی بالای سرش آویزون بود اما سوزنش رو انگار از دستش کشیده بودند. دستمالی که حالا خشک شده بود از پیشونیش افتاد روی پاهاش سومین روی زمین خوابش برده بود و تهیونگ با سردرد بی وقفه بلند شد و خوابوندش روی تخت چند لحظه صورتش رو نگاه کرد خواست برگرده که سرش گیج رفت و تقریبا رفت روی دیوار تونست جلوی خودش رو بگیره اما صدایی که تولید کرد بلند بود و دخترک از خواب پرید و ترسیده نگاهش کرد فحشی زیر لب داد و برگشت سمتش چند لحظه همدیگه کردند و سومین گیج و با موهای بهم ریخته گفت: سلام رو نگاه اینکه در هر شرایطی اول از همه سلام میکرد برای تهیونگ واقعا کیوت بود. جوابش رو داد و سومین گفت: حالت خوبه ؟ تب نداری؟
- ۴.۷k
- ۰۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط