رمان بغلی من
رمان بغلی من
پارت ۳
ارسلان: شما ببخشید که من اینجا خوابم برد
دیانا: مشکلی نیست
ارسلان: از جام پاشدم که برم سمتم در رفتم که یاد پول قهوه ها افتادم اخ پول فهوه ها
دیانا: اشکالی نداره فردا بیاید بدید
ارسلان: لبخندی بهش زدم و گفتم راستی بابت آرامبخش ممنونم
دیانا: لبخندی زدم
ارسلان: چه دختر مهربون و خوبی بود ای کاش اونم مثل این دختر بود ماشین و روشن کردم رفتم خونه در خونه رو باز کردم لباسامو عوض کردم که بی اختیار فکرم رفت پیش دختره یکوچولو غذا خوردم که چشمم خیلی خسته شده بود
اینم ۳ پارت جدید از رمان جدید✨️
لایک و کامنت فراموش نشه🌷
پارت ۳
ارسلان: شما ببخشید که من اینجا خوابم برد
دیانا: مشکلی نیست
ارسلان: از جام پاشدم که برم سمتم در رفتم که یاد پول قهوه ها افتادم اخ پول فهوه ها
دیانا: اشکالی نداره فردا بیاید بدید
ارسلان: لبخندی بهش زدم و گفتم راستی بابت آرامبخش ممنونم
دیانا: لبخندی زدم
ارسلان: چه دختر مهربون و خوبی بود ای کاش اونم مثل این دختر بود ماشین و روشن کردم رفتم خونه در خونه رو باز کردم لباسامو عوض کردم که بی اختیار فکرم رفت پیش دختره یکوچولو غذا خوردم که چشمم خیلی خسته شده بود
اینم ۳ پارت جدید از رمان جدید✨️
لایک و کامنت فراموش نشه🌷
- ۳.۶k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط