پارت بیست دو
#پارت_بیست_دو
-باش
سرمو به مبل تکیه دادمو چشامو بستم
صداش اومد
+مامان بابای ارمان قراره دو روزه دیگه برگردن
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم
-پس هانا چی اونکه هنوز بیمارستانه
+مشکل همینه...اگه باباش بفهمه بد میشه
حتی دوستاشم قضیه رو کامل نمیدونن و فقط دستشو با یه دروغ ماس مالی کردن بخاطر همینم نمیتونه بره پیش یکی از دوستاش تا همه چی درس شه
-پ چیکار میخوان بکنن
+ارمان به مامانشینا گفته که هانا با چنتا از دوستاش رفته شمال ولی دخترا همراهش نیستن
-خب این مدت کجا میمونه هانا؟
+نمیدونم شاید هتل
یکم فک کردم و گفتم
-اگه بخواد میتونه بیاد چن روز پیش من
+پیش تو؟ نه بابا
-واس چی نترس کاری بهش ندارم...به ارمان بگو من خونه هم تنهام این روزام سرم شلوغه
+باشـ...میگم بهش
سرمو تکون دادم و ارشام بلند شد ک بره
ارشام که رفت یه نگاه به نقشه ای که ماله همون دختره ریاحی بود انداختم و یادم اومد ندادم بهش خودشم اینقد تو نخ ارشام بود ک هیچی نگفت
یه پیام دادم بهش که اگه با دختره قرار گزاشته نقشه رو هم بده بهش
با پیامی که داد خندم گرفت
"امشب باهاش بیرون قرار دارم 🙈
نقشه رو بیار واسم"
شب قبل از اینکه برم خونه رفتم و نقشه رو بهش دادم
یه دسی زدم رو شونشو با خنده گفتم
-الحق که داداشیم😂
خودشم خندید
رفتم خونه و مثه بیچاره ها به اشپزخونه نگاه کردم
گشنم بود و دلم یه غذای درس حسابی میخواست ولی خونگی
خاک تو سرم کنم که بلد نیستم یه غذا درس کنم
ولی با انواعو اقسام غذاهای تخم مرغی اشنایی کامل داشتم
یه عسلی درس کردم و خوردم
حوصلممم شدید سر رفته بود و اعصابم از بیکاری خورد شده بود
پاشدم یه چرخی دور خودم زدم و اخرش رفتم تو اتاقم
به دورو ورم نگاه کردم هیچی نبود که باهاش سرگرم شم
صدای گوشیم ک تو جیبم بود اومد
درش اوردم ارشام بود
-الو
+به به سلام اقای رادمنش خوب هستین؟
-مسخره میکنی الان؟!!
+لطف داری داداشم
-خب بابا بنال ببینم فهمیدم جلوی عشقتون داری ابرو داری میکنی
+بللله...میخواستم بگم که به ارمان گفتم و اونم قبول کرد فردا میاردش پیشت
-باش
+گرفتی دیگه
-اره
+بگو اگه راس میگی
-امشب دختر نیارم خونه
+ایییول داداش خودمی خب امری نیس؟
-درد بگیری خدافظ
+خدا بخواد تو وجودت ریشه خواهد کرد
خندم گرفته بود اینم ول نمیکرد
-باش بابا فهمیدم نمیتونی فش پدر مادر دار بدی خدافظ
خندیدو قطع کرد
لب تابو باز کردم و یه سر به ایمیلام زدم
ادامه میدم دوستان نظر...
-باش
سرمو به مبل تکیه دادمو چشامو بستم
صداش اومد
+مامان بابای ارمان قراره دو روزه دیگه برگردن
چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم
-پس هانا چی اونکه هنوز بیمارستانه
+مشکل همینه...اگه باباش بفهمه بد میشه
حتی دوستاشم قضیه رو کامل نمیدونن و فقط دستشو با یه دروغ ماس مالی کردن بخاطر همینم نمیتونه بره پیش یکی از دوستاش تا همه چی درس شه
-پ چیکار میخوان بکنن
+ارمان به مامانشینا گفته که هانا با چنتا از دوستاش رفته شمال ولی دخترا همراهش نیستن
-خب این مدت کجا میمونه هانا؟
+نمیدونم شاید هتل
یکم فک کردم و گفتم
-اگه بخواد میتونه بیاد چن روز پیش من
+پیش تو؟ نه بابا
-واس چی نترس کاری بهش ندارم...به ارمان بگو من خونه هم تنهام این روزام سرم شلوغه
+باشـ...میگم بهش
سرمو تکون دادم و ارشام بلند شد ک بره
ارشام که رفت یه نگاه به نقشه ای که ماله همون دختره ریاحی بود انداختم و یادم اومد ندادم بهش خودشم اینقد تو نخ ارشام بود ک هیچی نگفت
یه پیام دادم بهش که اگه با دختره قرار گزاشته نقشه رو هم بده بهش
با پیامی که داد خندم گرفت
"امشب باهاش بیرون قرار دارم 🙈
نقشه رو بیار واسم"
شب قبل از اینکه برم خونه رفتم و نقشه رو بهش دادم
یه دسی زدم رو شونشو با خنده گفتم
-الحق که داداشیم😂
خودشم خندید
رفتم خونه و مثه بیچاره ها به اشپزخونه نگاه کردم
گشنم بود و دلم یه غذای درس حسابی میخواست ولی خونگی
خاک تو سرم کنم که بلد نیستم یه غذا درس کنم
ولی با انواعو اقسام غذاهای تخم مرغی اشنایی کامل داشتم
یه عسلی درس کردم و خوردم
حوصلممم شدید سر رفته بود و اعصابم از بیکاری خورد شده بود
پاشدم یه چرخی دور خودم زدم و اخرش رفتم تو اتاقم
به دورو ورم نگاه کردم هیچی نبود که باهاش سرگرم شم
صدای گوشیم ک تو جیبم بود اومد
درش اوردم ارشام بود
-الو
+به به سلام اقای رادمنش خوب هستین؟
-مسخره میکنی الان؟!!
+لطف داری داداشم
-خب بابا بنال ببینم فهمیدم جلوی عشقتون داری ابرو داری میکنی
+بللله...میخواستم بگم که به ارمان گفتم و اونم قبول کرد فردا میاردش پیشت
-باش
+گرفتی دیگه
-اره
+بگو اگه راس میگی
-امشب دختر نیارم خونه
+ایییول داداش خودمی خب امری نیس؟
-درد بگیری خدافظ
+خدا بخواد تو وجودت ریشه خواهد کرد
خندم گرفته بود اینم ول نمیکرد
-باش بابا فهمیدم نمیتونی فش پدر مادر دار بدی خدافظ
خندیدو قطع کرد
لب تابو باز کردم و یه سر به ایمیلام زدم
ادامه میدم دوستان نظر...
۱۰.۱k
۱۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.