پارت بیست سه
#پارت_بیست_سه
بعدم بستمش و رفتم رو تخت و خوابیدم
****
صب با صدای زنگ بیدار شدم
و اروم از پله ها رفتم پایین
یه نگاه کردم دیدم ارمانه زنگو فشار دادم و اومد داخل درو باز کردم سلام کردم
اومدن توی هال
+دست درد نکنه ادن عزرائیل و یه هفته نگهش دار
هانا با حالت ناباوری برگشت طرفشو گفت
+بامنی؟
+نه بابا مگه تو عزرائیلی؟
+اها گفتم
برگشت طرفمو ادامه داد
+داداش منگلم هنوز فرقه بین فرشته و عزرائیلو نمیدونه
-خو حالا من باید از یه فرشته نگهداری کنم یا یه عزرائیل؟
+وای خدا توهم ک نمیتونی این فرقو تشخیص بدی یه فررررشته
-اها خب خانوم فرررررشته بیا اتاقتو نشونت بدم
+کالسکم کو؟
یه ابروم پرید بالا این دیگه کیه
زد زیر خنده
+قیافه هاشونو😂 خب حالا افتخار میدم این دفعه خودم برم ولی تکرار نشه🙈 😂
-چشم بفرمایید
ارمان رفت و با هانا رفتم بالا و اتاقه کنار ماله خودم که ماله مهمون بودو براش باز کردم
وسایلشو گزاشتم تو اتاق
یه چرخی زدو گفت
+دکورشو خیلی دوس دارم🙃 خودت چیدی؟
-نه اماده خریدم اینجارو
+همیشه فک میکردم مهندسا خونه هاشونو خودشون میسازن
+ارمانم ک مهندسه خونرو خودش طراحی کرده؟
+ارمان ک هنوز خونه نساخته
-خب منم اگه حالو حوصله داشتم چهار ساله پیش اینجارو خودم طراحی میکردم و میساختمش ولی شرایطشو نداشتم
دید نمیخوام زیاد وارد این بحث بشم گفت
+اهان...کلا خونه قشنگی داری
-ممنون...اگه کاری داشتی من با تو اتاقم همین بغلی یا پایینم
+شرکت نمیری؟
-نه امروز جمعس
+اهان باشه اگه کاری بود میگم بهت
سرمو تکون دادم و برگشتم تا از اتاق بیام بیرون که یادم اومد
برگشتم طرفشو گفتم
-صبونه ک نخوردی؟!
+اگه به غذای بیمارستان بشه گفت صبونه اره خوردم
-پس پایین منتظرتم...
لبخندی زد و گفت
+باشه میام الان
سرمو تکون دادم و اومدم بیرون و رفتم تو اشپزخونه
تو لیوان اب پرتغال ریختم و پنیرو مربا و کره و نونوو گزاشتم رو میزو چایی سازو زدم به برق
اومد پایین
+اوووم چه کردییی.
-چایی میخوری یا قهوه
+چایی
براش چایی درس کردم و وایه خودمم یه قهوه
نشستم سر میزو باهم خوردیم
ادامه فردا نظر دوستان
بعدم بستمش و رفتم رو تخت و خوابیدم
****
صب با صدای زنگ بیدار شدم
و اروم از پله ها رفتم پایین
یه نگاه کردم دیدم ارمانه زنگو فشار دادم و اومد داخل درو باز کردم سلام کردم
اومدن توی هال
+دست درد نکنه ادن عزرائیل و یه هفته نگهش دار
هانا با حالت ناباوری برگشت طرفشو گفت
+بامنی؟
+نه بابا مگه تو عزرائیلی؟
+اها گفتم
برگشت طرفمو ادامه داد
+داداش منگلم هنوز فرقه بین فرشته و عزرائیلو نمیدونه
-خو حالا من باید از یه فرشته نگهداری کنم یا یه عزرائیل؟
+وای خدا توهم ک نمیتونی این فرقو تشخیص بدی یه فررررشته
-اها خب خانوم فرررررشته بیا اتاقتو نشونت بدم
+کالسکم کو؟
یه ابروم پرید بالا این دیگه کیه
زد زیر خنده
+قیافه هاشونو😂 خب حالا افتخار میدم این دفعه خودم برم ولی تکرار نشه🙈 😂
-چشم بفرمایید
ارمان رفت و با هانا رفتم بالا و اتاقه کنار ماله خودم که ماله مهمون بودو براش باز کردم
وسایلشو گزاشتم تو اتاق
یه چرخی زدو گفت
+دکورشو خیلی دوس دارم🙃 خودت چیدی؟
-نه اماده خریدم اینجارو
+همیشه فک میکردم مهندسا خونه هاشونو خودشون میسازن
+ارمانم ک مهندسه خونرو خودش طراحی کرده؟
+ارمان ک هنوز خونه نساخته
-خب منم اگه حالو حوصله داشتم چهار ساله پیش اینجارو خودم طراحی میکردم و میساختمش ولی شرایطشو نداشتم
دید نمیخوام زیاد وارد این بحث بشم گفت
+اهان...کلا خونه قشنگی داری
-ممنون...اگه کاری داشتی من با تو اتاقم همین بغلی یا پایینم
+شرکت نمیری؟
-نه امروز جمعس
+اهان باشه اگه کاری بود میگم بهت
سرمو تکون دادم و برگشتم تا از اتاق بیام بیرون که یادم اومد
برگشتم طرفشو گفتم
-صبونه ک نخوردی؟!
+اگه به غذای بیمارستان بشه گفت صبونه اره خوردم
-پس پایین منتظرتم...
لبخندی زد و گفت
+باشه میام الان
سرمو تکون دادم و اومدم بیرون و رفتم تو اشپزخونه
تو لیوان اب پرتغال ریختم و پنیرو مربا و کره و نونوو گزاشتم رو میزو چایی سازو زدم به برق
اومد پایین
+اوووم چه کردییی.
-چایی میخوری یا قهوه
+چایی
براش چایی درس کردم و وایه خودمم یه قهوه
نشستم سر میزو باهم خوردیم
ادامه فردا نظر دوستان
۵.۶k
۱۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.