پارت بیست چهار
#پارت_بیست_چهار
بعد از صبونه باهم میزو جمع کردیم رفتیم از اشپزخونه بیرون
هانا رفت تو اتاقش و با لب تاب و گوشیش برگشت منم ک اول لب تابمو اورده بودم داشتم یه نقشه واسه سمیناری که دو ماهه دیگه تو پاریس داریم تهیه میکردم میخواستم بهترین نقشه باشه
سخت مشغول فک کردن بودم نقشه رو میکشیدم که صدای هانا رو شنیدم ک صدام کرد
سرمو اروم اوردم بالا و نگاش کردم
با لبای ورچیده گفت
+همیشه اینقد میری تو نخ نقشه هات؟
-اره
+هوووففف باشه برو
-چیشده
+هیچی حوصلم سر رفته
-خو خودتو بایه چیزی سرگرم کن
+دوستای ازگل ام ک دانشگاهن،تازه نمیتونمم برم بیرون باهاشون😕
یه نگاه به نقشه انداختم واسه امروز خوب پیشرفته بودم
سرمو اوردم بالا و گفتم
-پایه ای یکم ول بچرخیم تو خیابونا؟
چشاش برق زد
+پایه اتم اسااااسی
لبخندی زدم
-پس پاشو حاضر شو تا پشیمون نشدم
+چششششم
رفت از پله ها بالا و بعدم اتاق
ارشام گفته بود باید کاری کنیم ک زیاد نره تو فکرو اینا
کجایی ببینی این مثه چی یورتمه میره
منم بلند شدم و رفتم تو اتاق و یه جین سیاه پوشیدم و یه تیشرت ابی نفتی پوشیدم و اورکتمو برداشتم موهام درس کردم
سوییچو گوشیمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق دیدم که هانا هم اومد بیرون
یه نگاه به تیپش کردم یه جین سیاه و مانتو ابی نفتی پوشیده بود با یه شال سیاه
باهام ست کرده بود
باهم سوارماشین شدیم و درو با ریموت باز کردم
تو خیابونا یکم چرخیدیم و گفتم
-خب کجا بریم
+اووووممم....اها شهر بازی
-خوبه
رفتیم شهر بازیو بلیط همه بازیارو گرفتیم و رفتیم سوار سفینه شدیم
یه پسر نشست بغل دسته هانا و دستشو گزاشت رو دسته هانا که هانا سریع کشیدش و با ترس نگاش کرد
پسره اروم خندید و گفت
+نترررس عزیزم...کاریت ندازم که عززیزم
هانا دورو برشو نگاه کرد رو من موند انگار اعتماد هنوز بهم و از مردای دورو برش میترسید
دستمو گزاشتم رو شونشو کشیدمش تو بغلم و رو سرش و بوسیدم و اروم گفتم
-نترس هیچ غلطی نمیتونه بکنه
برگشتم طرف پسره و با یه اخم غلیظ ک پسره رو ترسوند گفتم
-بهت یاد ندادن مزاحمه ناموس مردم نشی
+ب..بـب..ببخشید
-تکرار نشه
+چششم
هانا اروم نشست و کمربندشو بست
نظــــــــــــــــر🙈 🙈 🙈 🙈
بعد از صبونه باهم میزو جمع کردیم رفتیم از اشپزخونه بیرون
هانا رفت تو اتاقش و با لب تاب و گوشیش برگشت منم ک اول لب تابمو اورده بودم داشتم یه نقشه واسه سمیناری که دو ماهه دیگه تو پاریس داریم تهیه میکردم میخواستم بهترین نقشه باشه
سخت مشغول فک کردن بودم نقشه رو میکشیدم که صدای هانا رو شنیدم ک صدام کرد
سرمو اروم اوردم بالا و نگاش کردم
با لبای ورچیده گفت
+همیشه اینقد میری تو نخ نقشه هات؟
-اره
+هوووففف باشه برو
-چیشده
+هیچی حوصلم سر رفته
-خو خودتو بایه چیزی سرگرم کن
+دوستای ازگل ام ک دانشگاهن،تازه نمیتونمم برم بیرون باهاشون😕
یه نگاه به نقشه انداختم واسه امروز خوب پیشرفته بودم
سرمو اوردم بالا و گفتم
-پایه ای یکم ول بچرخیم تو خیابونا؟
چشاش برق زد
+پایه اتم اسااااسی
لبخندی زدم
-پس پاشو حاضر شو تا پشیمون نشدم
+چششششم
رفت از پله ها بالا و بعدم اتاق
ارشام گفته بود باید کاری کنیم ک زیاد نره تو فکرو اینا
کجایی ببینی این مثه چی یورتمه میره
منم بلند شدم و رفتم تو اتاق و یه جین سیاه پوشیدم و یه تیشرت ابی نفتی پوشیدم و اورکتمو برداشتم موهام درس کردم
سوییچو گوشیمو برداشتم و رفتم بیرون از اتاق دیدم که هانا هم اومد بیرون
یه نگاه به تیپش کردم یه جین سیاه و مانتو ابی نفتی پوشیده بود با یه شال سیاه
باهام ست کرده بود
باهم سوارماشین شدیم و درو با ریموت باز کردم
تو خیابونا یکم چرخیدیم و گفتم
-خب کجا بریم
+اووووممم....اها شهر بازی
-خوبه
رفتیم شهر بازیو بلیط همه بازیارو گرفتیم و رفتیم سوار سفینه شدیم
یه پسر نشست بغل دسته هانا و دستشو گزاشت رو دسته هانا که هانا سریع کشیدش و با ترس نگاش کرد
پسره اروم خندید و گفت
+نترررس عزیزم...کاریت ندازم که عززیزم
هانا دورو برشو نگاه کرد رو من موند انگار اعتماد هنوز بهم و از مردای دورو برش میترسید
دستمو گزاشتم رو شونشو کشیدمش تو بغلم و رو سرش و بوسیدم و اروم گفتم
-نترس هیچ غلطی نمیتونه بکنه
برگشتم طرف پسره و با یه اخم غلیظ ک پسره رو ترسوند گفتم
-بهت یاد ندادن مزاحمه ناموس مردم نشی
+ب..بـب..ببخشید
-تکرار نشه
+چششم
هانا اروم نشست و کمربندشو بست
نظــــــــــــــــر🙈 🙈 🙈 🙈
۱۳.۹k
۱۴ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.