سرنوشت متصل

سرنوشت متصل 2
Part 17
ویو رونا
با صدایی که شنیدم برق از سرم پرید
اون...اون..چقدر دلم براش تنگ شدههه قلبم از دل تنگیش میخواد بزنه بیرونن
برگشتم و نگاش کردم
ویو کوک
بعد از رسیدن به عمارت نایون نگه بان
& شما؟
_ کوکم اشنای نایون
& بفرمایید
× نگرانم
_ نگران نباش من نایون و میشناسم اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه

وارد عمارت که شدیم رونا رو دیدم که داشت با نایون حرف میزد
خوشگل مثل فرشته مهربان مثل مادر منطقی مثل قاضی سرد مثل یخ و ترسناک مثل جنگل و ارام مثل دریا
حق با هانا بود اون کاملا تغییر کرده بود مثل همیشه منحصر به فرد چشماش... من اون رو میشناختم با اونا زندگی کردم نگران و شوکه ولی..ولی... برای چی؟ شاید بخاطر منه... حتمااا یادم رفته بود چطوری نابودش کردم...
تو فکر بودم که
حرفای لیام تو مغزم اکو میشد
ما هم قربانی بودیم...از اون انتقام باید بگیری... باورم نمیشه اینقدر نفرتتت از عصبانیت داشتم میترکیدم نمیتونستم ثابت کنم که این همه سال دنبالشون بودم
_ بح بح نایون خانم
♕ عه عشقمم (لوس تمسخر)
_ لیانا رو ول کن(سرد عصبی)
♕ بشین بابا (داد عصبی)
حتمااااا
#مامان این کوک شوهر توعه؟ (روبه رونا)
رونا برگشت سمت لیام*
+پسرم بهت توضیح میدم
#(خنده بلند جوری که کل عمارت این صدای قه قه خنده رو میشنیدن)
چیشد مرده بود که قیامت شده نمیدونستیم؟ (پوزخند تمسخر)
+ لیام الان موقعه اشه؟(نگران)
#بسهههههه کی وقتشههههه هاااا (داد)
_ سر مادرت داد نزن بچههههه (عربده)
♕ خفه شیددددد
اره لیام این باباته بابای خیانت کارت به عشق خودشم رحم نکرد چه برسه بچه هاش
(پوزخند)
کوک با عصبانیت و تند رفت سمت نایون و گردنشو با دستش گرفت و داشت خفه ش میکرد
_ تو اون تحریک کننده رو ریختی تو شربتم جنده روانیییییییی (داد)
♕ اگه خفم... خخخ... کنی دخترت... خخخ... زنده نمیبینی
(حالت خفه گی صحبت میکنه)
(اشاره به بالا پشتمون میکنه)


نویسنده
https://wisgoon.com/helena157

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
ممنون از حمایتتون🤍🌹