زینب مددی
#سی_روز #سی_روزه #سی_روضه
#بزم_روضه ی سوم
یا #حضرت_زینب_کبری_سلام_الله
#یا_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
عمه افطار به خرما میکرد
رطب حاصل #بین_الحرمین
جرعه ای آب... به گریه میگفت:
#به_فدای_لب_عطشان_حسین...!
#سفره_ای_ساده...غم و بد حالی
گریه ی عمه و بد احوالی
سر افطار همیشه میگفت:
#جای_داداش_حسینم_خالی
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
#گودال_قتلگاه
پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر #نیزه_غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
جگرش پاره پاره بود اما
یک تنه رفت تا دل لشکر
سینه ی خویش را سپر کرد و
سپرش را شکست تیر سه سپر
تا زمین خورد دوره اش کردند
هر که با هرچه داشت زخمی زد
جنگ مغلوبه شد، همه رفتند
#دیگر_از_خاک_بر_نمیخیزد
خوب نزدیک میشدند به او
ضربه ها دقیق تر بشود
نیزه در زخم تیغ میکردند
تا شکافش عمیق تر بشود
این علف های هرز با این گل
چقدر دشمنی مگر دارند
وای بر من چه میکنند اینها
عده ای دستشان تبر دارند
یک نفر رفت تا که سر ببرد
دیگری رفت تا که سر ببرد
دیگری رفت تا که برای امیر
سرزده از سری خبر ببرد
سنگ دل روی سینه جا خوش کرد
خیره سر بود و خیره شد در چشم
ناگهان چنگ زد محاسن را
و غضب کرد در نهایت خشم
تیغ را بر گلو کشید و کشید
آنقدر تا که کند شد حربه
چه بگویم چگونه آخر #سر
#شد_جدا_با_د_و_ا_ز_د_ه_ضربه
وضع حلقوم او که ریخت به هم
داشت نظم جهان به هم میریخت
هم ز عرش و فرش میپاشید
هم زمین و زمان به هم میریخت
خواهرش روی تل زمین خورد و
دم گودال از زمین برخواست
گفت دست از محاسنش بکشید
#سر_این_سر_برای_چه_دعواست
گرچه با ضربه های پی در پی
بارها روی خاک غلطیده است
تا به امروز لحظه ای این مرد
پشت بر آسمان نخوابیده است
کینه گل کرد تا به آنجا که
طاقت صبر را در آوردند
از تن پاره ی تن زهرا
پیرهن پاره را در آوردند
سر فرصت همه پیاده شدند
صید افتاده بود در دل دام
غارت پیکرش که پایان یافت
آمدند عده ای سوار نظام
همه بودند سر خوش و سرمست
ساربان بود از همه خوشتر
منتظر بود تا که شب بشود
فکر انگشت بود و انگشتر
[#مصطفی_متولی]
#چند_بیت_جنون
#چند_خط_شعر
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/Cb-VtXMMsRG/?utm_medium=share_sheet
#بزم_روضه ی سوم
یا #حضرت_زینب_کبری_سلام_الله
#یا_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
عمه افطار به خرما میکرد
رطب حاصل #بین_الحرمین
جرعه ای آب... به گریه میگفت:
#به_فدای_لب_عطشان_حسین...!
#سفره_ای_ساده...غم و بد حالی
گریه ی عمه و بد احوالی
سر افطار همیشه میگفت:
#جای_داداش_حسینم_خالی
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
#گودال_قتلگاه
پیش پای خودش به خاک افتاد
همه را با نگاه پس میزد
تکیه بر #نیزه_غریبی داشت
خسته بود و نفس نفس میزد
جگرش پاره پاره بود اما
یک تنه رفت تا دل لشکر
سینه ی خویش را سپر کرد و
سپرش را شکست تیر سه سپر
تا زمین خورد دوره اش کردند
هر که با هرچه داشت زخمی زد
جنگ مغلوبه شد، همه رفتند
#دیگر_از_خاک_بر_نمیخیزد
خوب نزدیک میشدند به او
ضربه ها دقیق تر بشود
نیزه در زخم تیغ میکردند
تا شکافش عمیق تر بشود
این علف های هرز با این گل
چقدر دشمنی مگر دارند
وای بر من چه میکنند اینها
عده ای دستشان تبر دارند
یک نفر رفت تا که سر ببرد
دیگری رفت تا که سر ببرد
دیگری رفت تا که برای امیر
سرزده از سری خبر ببرد
سنگ دل روی سینه جا خوش کرد
خیره سر بود و خیره شد در چشم
ناگهان چنگ زد محاسن را
و غضب کرد در نهایت خشم
تیغ را بر گلو کشید و کشید
آنقدر تا که کند شد حربه
چه بگویم چگونه آخر #سر
#شد_جدا_با_د_و_ا_ز_د_ه_ضربه
وضع حلقوم او که ریخت به هم
داشت نظم جهان به هم میریخت
هم ز عرش و فرش میپاشید
هم زمین و زمان به هم میریخت
خواهرش روی تل زمین خورد و
دم گودال از زمین برخواست
گفت دست از محاسنش بکشید
#سر_این_سر_برای_چه_دعواست
گرچه با ضربه های پی در پی
بارها روی خاک غلطیده است
تا به امروز لحظه ای این مرد
پشت بر آسمان نخوابیده است
کینه گل کرد تا به آنجا که
طاقت صبر را در آوردند
از تن پاره ی تن زهرا
پیرهن پاره را در آوردند
سر فرصت همه پیاده شدند
صید افتاده بود در دل دام
غارت پیکرش که پایان یافت
آمدند عده ای سوار نظام
همه بودند سر خوش و سرمست
ساربان بود از همه خوشتر
منتظر بود تا که شب بشود
فکر انگشت بود و انگشتر
[#مصطفی_متولی]
#چند_بیت_جنون
#چند_خط_شعر
اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/Cb-VtXMMsRG/?utm_medium=share_sheet
۵.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.