مغزم، مغزم درد می کند از حرف زدن،
مغزم، مغزم درد می کند از حرف زدن،
چقدر حرف زدهام، چقدر در ذهنم حرف زدهام،
خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،
مغایر، متضاد، و . . .
گفتهام و شنیدهام،
خاموش شده و باز برافروختهام،
پرخاش کرده و باز خوددار شدهام،
خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام
چشمانم داغ شده اند و دارند گر میگیرند،
مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند.
اشک هرگز!
مدت های زیادی است که نتوانسته ام بگریم
فقط چشمهایم داغ میشوند،
انگار گُر میگیرند و لحظاتی بعد احساس می کنم
فقط مرطوب شدهاند؛ اندکی مرطوب.
نمیدانم، اما نمیدانم ذهن انسان...
چه ظرفیت عجیب و غریبی دارد
که می تواند در کوتاه ترین لحظات تا بینهایت
تصویر و کلمه و یاد را در خود وابیند و بشنود،
و هرگاه این لحظات به نسبت سکوت آدمی
پیوسته و بی گسست باشند،
دیگر به واقع حد و اندازهای برای شان متصور نیست.
پس من چه میزان حرف زدهام؟
و حرف میزنم و حرف میزنم بی آنکه دیگری
-یا خودم حتی- صدای نفس هایم را بشنود و بشنوم؟
حالا باز هم سکوت و سکوت و سکوت.
چقدر حرف زدهام، چقدر در ذهنم حرف زدهام،
خروار خروار حرف با لحن و حالت های متفاوت،
مغایر، متضاد، و . . .
گفتهام و شنیدهام،
خاموش شده و باز برافروختهام،
پرخاش کرده و باز خوددار شدهام،
خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام
چشمانم داغ شده اند و دارند گر میگیرند،
مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند.
اشک هرگز!
مدت های زیادی است که نتوانسته ام بگریم
فقط چشمهایم داغ میشوند،
انگار گُر میگیرند و لحظاتی بعد احساس می کنم
فقط مرطوب شدهاند؛ اندکی مرطوب.
نمیدانم، اما نمیدانم ذهن انسان...
چه ظرفیت عجیب و غریبی دارد
که می تواند در کوتاه ترین لحظات تا بینهایت
تصویر و کلمه و یاد را در خود وابیند و بشنود،
و هرگاه این لحظات به نسبت سکوت آدمی
پیوسته و بی گسست باشند،
دیگر به واقع حد و اندازهای برای شان متصور نیست.
پس من چه میزان حرف زدهام؟
و حرف میزنم و حرف میزنم بی آنکه دیگری
-یا خودم حتی- صدای نفس هایم را بشنود و بشنوم؟
حالا باز هم سکوت و سکوت و سکوت.
۱۰۲.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.